با عکس کسی چند بغل گریه کنی
داوود! نباید که غزل گریه کنی

با یاد کسی باز به خلوت بروی
با او به فراموشی ساعت بروی

شب در تن تاریک جهان گم بشوی
در حالتی از بُعد زمان گم بشوی

در عکس پر از خاطره‌اش زل بزنی
در خود به شب رفتن او پل بزنی

آهسته‌تر از شمع بسوزی از درد
خون می‌چکد از چشم و دلم، پس برگرد

برگرد و ببین حال مرا، حال که نیست
هر سال که صد می‌گذرد، سال که نیست

محبوب دلم، حال دلم خوب نشد
بعد از تو کسی این‌همه محبوب نشد

چشمان مرا مست غزل‌هات نکن
آهسته مرا وارد دنیات نکن

سر به سر این شاعر تنها نگذار
بردار و ببر پشت‌سرت جا نگذار

این خاطره با عشق پدرسوخته را
این حسرت چشمان به‌دردوخته را

قبل از تو کسی این‌همه محبوب نبود
غیر از تو کسی با دل من خوب نبود

با من که کسی نیست در این تنهایی
هرچند تو در خلوت من می‌آیی

این‌بار خیالت اگر آمد به سرم
باید که خودم را به کناری ببرم

او را به اتاقت ببری، گریه کنم
تا صبح خودم صد نفری گریه کنم

از بخت بدم، دست و دلم با من نیست
با من که کسی جز خود من دشمن نیست

از دست خودم زود نجاتم بدهید
معنای قشنگی به حیاتم بدهید

از دست خودم، دست شما می‌سوزم
هربار در این حال و هوا می‌سوزم

احساس من این است که نابود شدم
سیگار شدم، درد شدم، دود شدم

سیگار شدم تا که تو ترکم نکنی
وابسته شوی هر چه که درکم نکنی

سیگار شدم، فندک سوزانم باش
این‌بار تو ای آفت جان، جانم باش

سیگار شدم، کنج لبت می‌سوزم
با رفتن و با تاب و تبت می‌سوزم

سیگار شدم، دست به دستم نکنید
دیوانه‌تر از آنچه که هستم نکنید

سیگار شدم، دود شدم، می‌چرخم
دارم الکی دور خودم می‌چرخم

می‌چرخم و از تلخی لب‌ها سیرم
از کام غلیظ و غم شب‌ها سیرم

در تلخی شب‌های پر از خنده‌ی او
در چشم هوس‌باز و فریبنده‌ی او

بر لختی زیبای تنت دست نکش
دنیای مرا ساده به بن‌بست نکش

سیگار منم، کنج لبت جایم کن
می‌خوابی و در عمق شبت جایم کن

می‌خوابی و با یاد من آرام بگیر
سیگار منم، سیر مرا کام بگیر

می‌خوابی و از زن شدنت می‌ترسم
از دست کسی‌‌… از بدنت می‌ترسم

می‌خوابی و آرام لبش را… بس کن
این درد بزرگی‌ست، خدایا بس کن

داوود محمدی‌نیا

1 نظر در حال حاضر

  1. می‌خوابی و از زن شدنت می‌ترسم
    از دست کسی‌‌… از بدنت می‌ترسم

    با سلام
    شعر خوب و قابل تاملی بود
    سپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *