شعرمو از کجا شروع کنم؟
براتون از کجای قصه‌ بگم؟
چند ساله میون این دنیا
من فقط مثل لکه‌ی ننگم

کودکیم از درد پُر بود و
نوجوونیم شبیه یک دخمه
توو روزای جوونی فهمیدم
زندگی اسم دیگه‌ی زخمه

به خودم اومدم، یهو دیدم
یه جوون سی‌ودو‌ سه‌ ساله‌م
دکترم، یه روانشناس، می‌گه
یه کلکسیون پر از اختلالم

سخته بعد از چند سالی دانشگاه
مسافرکشی باشه کارِت
خب، به هر کی بگی بهت می‌گه:
«بزرگ که بشی می‌ره یادت»

بعد چند سال بزرگ می‌شم پس من؟
بعد چند سال زندگی سگی
روزی چند بار فکر خودکشی‌ام
فقط چیزی به مادرم تو نگی

می‌کنه درد هر شب این کمرم
درد دارن هردوتا زانوهام
پشت فرمون شعر می‌گم من
حالت غمگین آرزوهام

زندگیِ بدت نمی‌شه خوب
وقتی که هم جوونی هم بیکار
همه‌چیزو من امتحان کردم
حتی روزی سه تا پاکت سیگار

غرق شدم توی کدئین و
شک دارم به کشیدن تریاک
نیست چیز قشنگی اعتیاد
برای یه مِهرماهیِ غمناک

کاش می‌شد زمانو برگردوند
به رحِم یا جوونی خودت
به خدا رو کردم، بهش گفتم:
«ما نخواستیم ارزونیِ خودت»

خشایار فرج‌نژاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *