یک مرد عاشق از ته ذهن و دل و جسمش
مردی که رسوای تمام شهر شد اسمش
مردی که می‌بازد تمام اسمش و رسمش
دیوانه‌ی آن کرک‌های گردنت هستم!!

یک مرد مالیخولیای خسته از دنیا
مردی جداافتاده از دنیا و آدم‌ها
مردی که می‌خواهد فراموشت کند اما…
بعد از تو هر شب فکر آن بوی تنت هستم!

مردی که عشقش مثل مولانا به شمس است و…
مردی که بی تو سوخت و غمگین شد و مست و ↓
تنها و درخودرفته و سیگار در دست و…
در انتظار دیدن و برگشتنت هستم

یک مرد با یک زندگی پوچ و وحشتناک
که به تمام هستی و دنیا شده شکّاک
آلوده کرده خون خود را به تَل و تریاک
محتاج گریه کردنِ بر دامنت هستم

مردی که همخواب شبش قرص است و سیگار است
دنیای تبعیدی او زندان و دیوار است
دلتنگی و دوری تو بر روش، آوار است
در حسرت عطر تو و پیراهنت هستم

مردی که پشت گوشی خاموش می‌گرید
و در خیالش توی یک آغوش می‌گرید
افتاده روی تخت خود، بی‌هوش می‌گرید!
چشم‌انتظار روزهای روشنت هستم

مردی که فکر خودکشی با اوست در هر جا
در گوش‌هایش مرگ دائم می‌کند نجوا
یک روز، آخر می‌کشد قطعاً تو و خود را!
هم عاشق و دیوانه و هم دشمنت هستم!!

الیاس رخی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *