تنهاترین شبانه‌ی دی‌ماه، آغوش عشق‌بازی کوتاه
من را بخوان میان دو تا آه، با آیه‌های سربی وحشت
من را که ارتداد یقینم، ویرانی زمان و زمینم
اما هنوز دوست‌ترینم، با زخم‌های ریز و درشتت

برفی‌ترین شبانه‌ی بهمن، معشوق مخفیانه‌تر من
پنهان شو در سخاوت این زن، که مرگ را کشیده در آغوش
اما هنوز توی صدایش، در چشم‌ها و خاطره‌هایش
در گُرگُرِ زبانه‌ی آتش، اسم تو را نکرده فراموش

خالی‌ترین ادامه‌ی اسفند، ای عشق بی‌ترانه و لبخند
تنها نشان مرگ خداوند، توی هزارتوی وجودم
وقتی پس از هزار زمستان، بعد از هزار مادر گریان
بر تکه‌های خالی گلدان، یک شاخه سبز شد، و نبودم

از شمع‌های مرده بکن یاد، شلیک تیر در دهنِ داد!
زخم هزار سینه‌ی آزاد، در پیشگاه جوخه‌ی اعدام
زخمی که نام کوچک من بود، محکوم به صدا نشدن بود
بوی غریبه روی بدن بود، رد کبودیِ «الف» و «لام»
یک‌بار عاشقانه ببینم، یک‌بار عاشقانه بخوانم
یک‌بار در رهایی مطلق، لب‌هات را بدوز به لب «هام»

لب‌هام حرف اول مرگ است، لب‌هات ترس معجزه از شک
پایان این طلسم دری نیست، با من بپر پرنده‌ی کوچک!

با من بپر که آخر این شعر، حرفی که مانده است سکوت است
شاید فقط شجاعت این عشق، تصمیم زندگی به سقوط است

الهام میزبان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *