ستون پنجشنبه‌های «سینماسایه‌ها» این هفته با زندگی یک صدف کوچک، ماجرای رولت روسی، و دستورالعمل تهیه‌ی بهترین سالاد تخم‌مرغ جهان در کنار شماست:

یک فیلم/استاپ‌موشن در ژانر ماکیومنتری دیده‌ام و کلی گریه کرده‌ام:

«Marcel The Shell With Shoes On»

ترجمه‌اش کرده‌اند «مارسل، صدف کفش‌پوش» یا «مارسل، صدف کفش‌به‌پا». من که همان عنوان ریتمیک زبان‌اصلی با هم‌آوایی‌ مارسل و‌ شِل را ترجیح می‌دهم.

«دین فلچر کمپ» براساس یک فیلم کوتاه پنج دقیقه‌ای ساخته‌ی خودش با همین سوژه، بیننده را می‌برد به ماکیومنتری بلندی محصول ۲۰۲۱، از زندگی صدف کوچکی به اسم «مارسل» و مادربزرگش. این دو صدف در گوشه و کنار یکی از خانه‌های اجاره‌ای airbnb زندگی می‌کنند. «دین»، یک‌ فیلمساز آماتور، یکی از ساکنین موقت این خانه است که تصمیم می‌گیرد از زندگی‌ مارسل فیلم بگیرد و آن را بگذارد توی یوتیوب.

در کل ماکیومنتری به نظرم خیلی بستر خلاقی برای فیلمسازی ایجاد می‌کند. حالا اینکه یک صدف کوچک مهجور و جداافتاده سوژه‌ی فیلمی با فضایی واقعی و‌ مخلوط با استاپ‌موشن باشد هم که خیلی جذاب است؛ صدفی که یک پرز حیوان خانگی‌اش است، با ماکارونی لوله‌ای ساز می‌زند، توی نان تست می‌خوابد، و کلی ویژگی جذاب دیگر که می‌شود در زندگی مینیاتوری‌اش کشف کرد.

همچنین ترکیب شدن منطق‌‌‌ دنیای‌ واقعی با منطق جهان صدف‌ها و‌ سیستم زندگی‌شان، شکل خلاقانه‌ای به جهان ترسیم‌شده در فیلم داده. من این پذیرشی‌ که در ماجرا لحاظ شده بود و کسی خیلی نمی‌پرسید چرا و چگونه را خیلی دوست داشتم. به نظرم خیلی از ایده‌های خلاقانه‌ی این‌چنینی در سینما و‌ ادبیات، وقتی می‌آیند آن چرایی و چگونگی پدیده‌های غیرطبیعی در دنیای رئال را توضیح‌ بدهند، می‌افتند توی سرازیری و افت می‌کنند. (شاید باید گاهی به قول سهراب به شناور بودن در افسون گل سرخ قانع بود و خیلی برای شناسایی رازش تلاش نکرد.)

از نظر مضمون، این اثر به نظرم مفاهیمی مثل انزوا و مزایا و معایب آن، زندگی جمعی و اهمیت داشتن یا نداشتن آن، معنی خوشحالی، کمک کردن به یکدیگر، خودباوری، خانواده، و ارزش‌های جامعه‌ی انسانی را به‌نوبه‌ی خودش به تصویر می‌کشد. حتی نسبت انسان و شبکه‌های اجتماعی و یا معنای نوع‌دوستی را هم به سبک خودش با مقایسه‌ی دو‌ جامعه‌ی انسانی – صدفی نقد می‌کند. اما درونمایه‌ی اصلی آن یا چیزی که من در برخوردی حسی، بیشتر لمسش کردم، به نظرم «رنج» است.

از همان ابتدا، فضای خانه‌ی خلوت و آرامی نمایش داده می‌شود که انگار آرامش پس از یک فاجعه در آن حکمفرماست و حسی تراژیک به بیننده می‌دهد. تصور کنید یک صدف کوچولو برای به دست آوردن غذا و انجام معمولی‌ترین کارهای روزانه‌اش چقدر باید تلاش بکند! حالا این به کنار، تصور میزان غصه و اندوه و امید و آرزویی که در این وجود کوچک و تنها جمع شده هم واقعاً غمگین‌کننده است. انگار شکل نمادینی است از تنهایی فردی ضعیف در نسبت با جامعه. حالا این فرد می‌تواند یا «دین»، کارگردانی باشد که دنبال عشق می‌گردد، یا صدفی که خانواده‌اش را از دست داده…

من این کار را دوست داشتم و الان که آمدم بنویسم «شاید پایان خیلی غمگین‌تری برای آن می‌خواستم»، متوجه شدم چندین بار این جمله را در معرفی‌هایم‌‌ تکرار کرده‌ام. از خودم‌ پرسیدم این چه بیماری‌ای است که هیچ هپی‌اندینگی یا فضایی نزدیک به آن، راضی‌ات نمی‌کند و بیخودی دنبال غصه‌ی زیادی می‌گردی؟ جواب روشنی نداشتم. شاید این‌قدر نسبت به پدیده‌های مختلف، چه در سطح آینده‌ی کشورم و جهان و چه در زندگی شخصی، نگاه واقع‌گرا‌ و ناامیدی دارم که حتی نمی‌توانم باور کنم یک شخصیت خیالی آخر داستان کمی خوشبخت بشود!

به‌هرحال، به‌جای‌‌ پرحرفی بیشتر، تماشای این اثر را پیشنهاد می‌کنم.

و مرسی از «جنی سلیت» که با صداپیشگی عالی‌اش و آن لحن همزمان کودکانه، شاد و‌ اندوهگین، مارسل را برایم ملموس‌تر و دوست‌داشتنی‌تر کرد.

●عاطفه اسدی●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

حتماً شما هم وقتی نام «رولت روسی» را می‌شنوید، اولین تصویری که در ذهنتان شکل می‌گیرد، رابرت دنیرو جوان و جذاب است. وقتی دور سرش را با دستمال بسته است و با مرگ بازی می‌کند.

حتی شما که فیلم را دیده‌اید، ارزش دارد دوباره سه ساعت از وقت باارزشتان را به فیلم شکارچی گوزن اختصاص دهید، اثری از مایکل چیمینو محصول ۱۹۷۸ آمریکا.

فیلم با برگزاری جشن عروسی شروع می‌شود. دوستانی که در کنار یکدیگر به رقص و پایکوبی می‌پردازند. باهم شکار می‌روند و باهم برای جنگ ویتنام و آمریکا اعزام می‌شوند.

در ادامه تاثیر عوارض جنگ و بیماری‌های روحی و جسمی بعد از جنگ را می‌بینیم و مردمی که باید در کنار این مشکلات به زندگی ادامه دهند.

شاید برای آن دسته از افرادی که قبلا فیلم را دیده‌اند، دوباره دیدن بعضی از قسمت‌ها برایشان خسته کننده باشد. اما قطعا همین افراد با سکانس‌های غمگین بازهم گریه خواهند کرد.

به نظرم یکی از بهترین فیلم‌هایی است که تلخی‌های جنگ را در کنار لذت‌های زندگی نشان می‌دهد. و لایق تمام جوایزی است که به خود اختصاص داده.

●اعظم اسعدی●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

«چه خبر، تایگر لیلی (لیلی ببره)؟» که می‌شود گفت که محصول سال 1966 است و چه بسا ذکر این عدد بیشتر آدم را متحیر می‌کند از ایده‌پردازی‌های ناب وودی آلن.

وودی آلن در فیلم «?What’s up, tiger Lily»، یک فیلم جاسوسی ژاپنی با نام «پلیس مخفی بین‌المللی: کلیدِ کلیدها» را گرفت و آن را با دیالوگ‌های کاملاً مستقل و اورجینال که هیچ ارتباطی با طرح فیلم اصلی نداشت، مجدداً دوبله کرد.

آلن با قرار دادن صحنه‌های جدید و تدوین مجدد صحنه‌های موجود، لحن فیلم را از یک ژانر جیمز باندی به یک کمدی درباره‌ی «جستجوی بهترین دستورالعمل سالاد تخم‌مرغ در جهان» تغییر داد.

به قدری این فیلم ساختار آیرونیک و کنایه‌آمیزی دارد که لحظه‌لحظه‌اش شبیه یک کمدی ناب است.

آشنایی‌زدایی از حس‌های ظاهری و بدن‌های استحاله شده با لحن‌ها و دیالوگ‌های صوری و تزریق یک فضای فانتزی به دل داستان‌های مستعمل، یک تجربه‌ی جدید و خلاق را آفریده که بسیار آوانگارد است، خاصه در بستر زمانی 1966.

این فیلم طوری‌ست که حتی تیتراژ پایانی آن هم قابل حذف نیست و مثل باقی قسمت‌های فیلم جذاب است؛ پر از هجو، خلاقیت، دیوانگی و وودی آلن!

●پویا خازنی اسکویی●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *