مشخصات:
آرش سیفی
شاعر، نویسنده، منتقد ادبی
ساکن انگلستان
آثار منتشر شده:
«هوای بیسرنگ»/ نشر فصل پنجم/ ۱۳۹۳
«رقصیدن با چند جذامی چاق»/ نشر آثار برتر/ ۱۳۹۸
لینک برخی مصاحبهها و مطالب منتشر شده از آرش سیفی:
پیرامونِ مفهومِ پلیفونی یا چندصدایی در ادبیات
تروتسکی و رویکرد مارکسیستی او به هنر و ادبیات
تأویل یا تشریح؟ مسأله این است!
همکاریها:
موزیک «باهم به یک سلول میبردند»/ شعر: آرش سیفی، با صدای حنیف خراسانی و موسیقی جمال کاشانی
لینک دانلود موزیک «باهم به یک سلول میبردند»
برخی از نقدهای منتشر شده در رابطه با آثار آرش سیفی:
بررسی عناصر روایی در مجموعه شعر «هوای بیسرنگ» شاعر «آرش سیفی» به قلم غزال مرادی/ وبسایت چوک
نمونهی آثار و سرودهها:
۱
روشن کنی مرا که بسوزم مقابلت
آتش بگیرم و همهجا خرمنت شوند
تا شعلهور شوم وسط چشمهای تو
تا دستهام منتظرِ دامنت شوند
(آتشنشانی است تنت بعدِ سوختن!)
روشن کنی مرا که بِغَلتم به خاک و خون
باران شوی که دلخوشیِ اندکم شوی
شب زیر پوستم بخزی بی سر و صدا
آتش به جان من بزنی، فندکم شوی
(اینجا جهنم است… و دنیا جهنم است!)
خورشید چشمهای خودش را ببندد و
ماه از طنابِ عشق بیفتد به عمق چاه
سیگار پوست را بخورد بعدِ هر غذا
هر که مسافر است بماند میانِ راه
(آتش بیارِ معرکهام کو؟ که حاضرم)
آتش بیارِ معرکهام باش و داغیام
روح مرا جدا بکن از جسمِ یاغیام
تف کن مرا به صورتِ آیینههای شهر
نام مرا سوال کن از کینههای شهر
پای مرا ببُر که بریدیم از امید
حل کن امیدهای مرا داخل اسید
قلبِ مرا ببخش به یک آدم آهنی
از من بساز آدم تنهاتر از منی
گریه کن و ببار به رویم که تشنهام
آتش بریز توی گلویم که تشنهام!
من را ببند پشت سرِ اسب گاریات
اسم مرا بده به سگان شکاریات
روشن بکن مرا که بسوزم… که خستهام
تنها به یک اشارهی دیگر شکستهام
آتش بزن مرا که بِغَلتم به خرمنت
روشن بکن مرا، بروم زیر دامنت…
۲
مثل سیگارِ روی لب خيسم
سر من مثل پمپ بنزین است
ساکتم تا که منفجر نشوم
فکر کن کار من نمادین است!
رو شده آن دُمِ خروسیتان
زیپ شلوارتان كه پایین است
هيچ ربطی نداشتم به شما
مرگ، تنها امید من این است
هی نوشتم، و خطخطی كردم
شعر من قهر کرده، غمگین است
بروم فكر راه حل بكنم
اشک را توی چای حل بكنم
پشت من سايهی خودم بوده
با خودم توی دو و ميدانی
میرسم بعدِ گريه كردن به
تهِ هر خطِ روی پيشانی
عشق سیگار میکشد در من
عقل هم رفته است مهمانی
گول اميد را نمیخورم و
زخم هی میخورم به آسانی
مثل يک گربهام محاصرهی
چندتا بچهی دبستانی
چقدَر شهر بیخيال من است
زندگی سطل آشغال من است
بچه گنجشک لاغری هستم
روی ريل قطار سرگردان
زخم بعدی كجاست تا بخورد
دل خونيم داخل چمدان
بغض من خانهایست متروكه
شيشههايش شكسته در طوفان
گريهام كاغذی مچاله شده
دستمالیِ بادهای جهان
عشق، يک جفت “دوستت دارم”
از دو تا گوش پاره آويزان
درد و سيگار و قلب خون آلود
آنچه از دوست میكشيدم بود
هرچه هی فكر میكنم به جهان
عُسرِ يُسرا نديده من بودم
هم سرِ سبز داده بر باد و
هم زبان بريده من بودم
شاخهی سربه زير خشک شده
ميوهی نارسيده من بودم
نرسيده به هيچ جای جهان
خسته از بس دويده من بودم
مثل يک اسبِ زخمخوردهی پير
از موانع پريده من بودم
خواستم خواب راحتی بكنم
مُردهام استراحتی بكنم