به «خدانور لجهای»
در نام تو چه چیز مرده بود
که خونت بند نمیآمد؟
بعد از تو چگونه در شهرهای سوخته آواز بخوانیم؟
دستهای بستهات مسیح را گریاند
اکنون به پهلوی برادرانت میخ میکوبند و
خواهرانت گیسبُران
جنازهات را روی دست میگردانند
جامی از خون تو زمین را سوزاند
شفاعتم کن با رگهای بریده
با خونی که بند نیامد
با سینهای فراخ
فاتح در شوربختی خود
این تاجِ خار را زمین بگذار «خدانور»
خدای روشنا در زاهدان بلوچستان ایران
خدای زنده در خیابانها
وقتی ایران را بغل میکردی و بلندبلند گریه سر میدادی
در نام تو چه چیز مرده بود که خونت بند نمیآمد؟
شفاعتم کن با استخوانهای سرکِشَت
با رگهای بیتاب و دو چشم متروک
که در قیام جنازهها دوباره برگردیم
تو را در رنگهای پرچمت پوشاندند
در سه رنگِ سرخ، سرخ، سرخ تطهیر میشوی
و در نام تو
نام روشن تو
دوباره زنده میشویم
خدانور
فاتح در شوربختی خود
سحر گودرزوند