ز شهر فجر، پیام‌آوری ظهور نکرد
چریک نور ز مرز افق عبور نکرد

دگر نداشت توان ستیز، مرغ اسیر
مگو به پنجره‌ها حمله از غرور نکرد

دلم جزیره‌ی متروک آرزوها شد
مسافری گذر از آن دیار دور نکرد

روایتی‌ست ز سنگِ صبور در گیتی
کسی حکایت از این شیشه‌ی صبور نکرد

تنور‌ سرکش سوگ جوانه‌هاست دلم
که نسل هیمه چرا شِکوه از تنور‌ نکرد؟

شهید من! چه کنم دشنه‌ی یتیم تو را؟!
دگر کسی گذر از کوچه‌باغ نور نکرد

منم سیاه‌ترین سطر دفتر هستی
خوشا کسی که چنین سطر را مرور نکرد

واصف باختری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *