کتاب «به مقصد تبریز» نوشته‌ی محمد مرادپور است که به همراه طرح جلدی از اسد فقیهی در سال ۱۴۰۰ توسط انتشارات مایا منتشر شده است.
این کتاب ۶۵ صفحه‌ای به «حامد اسماعیلیون‌»ها تقدیم شده است ( البته تقدیم‌نامه در نسخه‌ی چاپی توسط ارشاد سانسور و حذف شده است).
می‌شود با این تقدیم‌نامه‌ و اسم داستان، تا حدی به این نکته پی برد که احتمالاً ما با یک فاجعه‌ی مرتبط با خطوط هوایی یا لوکیشن فرودگاه مواجه خواهیم شد، خلاصه‌ی داستان نیز به ما چنین می‌گوید.

چند نکته در مورد این اثر می‌توانم بگویم:

۱- بینامتنیّت، مهم‌ترین وجه این اثر است. غوطه‌ور شدن لابه‌لای متون رضا براهنی، ساموئل بکت، روایت بازمانده‌های فاجعه‌ی شلیک به هواپیمای اکراینی و…، و در نهایت بازگشت به مقصد تبریز.

۲- شخصیت‌پردازی‌های خوب که هم ملهم از واقعیت هستند و به خلق بهتر فضا کمک کرده‌اند و هم از حیث استفاده از موتیف‌های حسّانی (مثل اشاره به بو‌ها که در عین انتزاعی‌ بودن، به نوعی تصویر شده‌اند که قابل لمس شده و از خلالشان، شخصیت «نسیم» زاده شود) باعث نزدیک‌تر شدن مخاطب به شخصیت‌ها شده و آن‌ها را باورپذیرتر کرده‌اند.

۳- بعد از نکات قبل، می‌شود به ساختار روایی اثر که فرم‌ تئاتری دارد اشاره کرد. نوعی از تجربه‌ی تئاتر اینتراکتیو که در آن می‌شود به عاملیت روایت و به تبع آن، مخاطب اشاره کرد. مخاطب این اثر منفعل نیست، همانطور که به واسطه‌ی نامطمئن بودن راوی، روایت به صورت از پیش‌تعیین‌شده‌ پیش نمی‌رود و دائماً در حال جوریدن حالات مختلف است و هر احتمالِ نیم‌زنده‌ی مغشوشی را بیرون کشیده و بدان جان می‌بخشد تا آلترناتیو ساخته‌ شود، امنیتِ هستی‌شناختی سوژ‌ه‌ها به خطر بیفتد و مهم‌تر از آن، موجبات فراروی از آنچه که در سطح سوژه‌ی منفرد مورد تحلیل قرار گرفته، فراهم شود و پیوندی با همان بینامتنیتی که‌ پیشتر گفته برقرار شود و بتوانیم داستان را در یک ساحت کلی‌تر بفهمیم.

۴- این اثر‌ که به نوعی، گرته‌برداری از فاجعه‌ی شلیک موشک‌ به هواپیمای اکراینی است، تجربه‌ی نوعی از کاوش در تاریخ نیز است. ارجاعات غیرشعاری به ساعت ۶:۱۹ (ساعت سقوط) یا ۱۷۶ نفر در انتظار و… که نوعی از نهیب‌زدن یا بها دادن به تنش است تا بتواند با قوه‌ی فراموشی و عادی‌شدگی بجنگد؛ چنانکه شخصیت‌های تودرتوی اثر دائماً در حال تلاش برای بیرون زدن از این فرماسیون نرمالیزه‌شده‌ای هستند که در چهارچوب اصل راندمان و بخش‌بندی‌های مختلف گیر افتاده‌اند. چه «حمید» که از تزریق آرام‌بخش سر باز می‌زند و مدام زخم‌ خودش را زنده و ملتهب نگه می‌دارد، چه «یارو» که می‌خواهد “کاری بکند”، چه امتناع و تنفر از نگاه‌ها و خرماهای مُسکّن که گویی چیزی جز سرکوب وضعیت و مرز کشیدن میان خیال و واقعیت نیستند؛ همه و همه‌ی این امتناع‌ها، تلاش برای حفظ سوژگی از خلال عادت‌وارگی بحران هستند.

۵- نکته‌ی آخر dream work یا همان کارکرد رویا است که باید از نظام اندیشگانی فروید وام بگیریمش تا بتوانیم خیال را در یک سطح مسئله‌مند و پرابلماتیکی زنده کنیم. داستان محمد مرادپور این را از طریق احیای خوانش (reading) در اثرش انجام می‌دهد. از همین جهت هم متون پیشین می‌توانند در خدمت اثر، تأویل‌پذیری آن و احیای خوانش دربیایند و از این طریق امکان خلق اثر هنری و فراروی از گزاره‌ی بازنمایی نعل به نعل واقعیت یا شاید ارجاع بازنمایانه به رویای آشکار و نهان فراهم گردد. تنها از این راه می‌توان تلاش توامانی برای رسیدن به ابعاد و سطوح جدیدی از فهم روایت رسید و آن‌ها به سطح بیان رساند. بیان‌هایی که شاید در عالم واقع به واسطه‌های مختلف به تعویق افتده و یا سانسور شده‌اند.

در مجموع من پیشنهاد می‌کنم این کتاب مستقل را تهیه کنید و بخوانید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *