زل می‌زنم به صورت ابری که
در تکّه‌تکّه‌هاش پر از روح است
ابری که تا همیشه نمی‌بارد
ابری که درد دارد و مجروح است

زل می‌زنم به خنده‌ی ماهی که
روی خطوط خستگی‌اش آه است
آهی که می‌کِشان… کِشدم هر شب
بر/عکس بوسه‌های تو کوتاه است

می‌خواستم که لب‌به‌لبت باشم
اما هوای شب پُرِ وحشت شد
تیغی سیاه لب به لبم داد و
شب در دهانِ ماهِ تو عادت شد

وقتی که مرگ پر شده بود از ما
خون می‌چکید از لب من یا تو؟
خون می‌چکید از لبِ تنهاییم
خون می‌چکید از لبِ‌… حتی تو!

در صفحه‌ای که بین خبرها بود
پُر می‌شدم حوادث خونی را
پر می‌شدی اگرچه فضا تنگ است…
حتی فضای داخل گونی را!

وقتی که در مکعب سلولت
سلول‌های غم سرطان می‌شد
من خواستم که لب‌به‌لبت باشم
اما دوباره باز… همان می‌شد

اما دوباره باز فقط خون… خون
از ما به سمت مرگ روان می‌شد
سلو‌ل‌های غمزده‌ی روحت
با بوسه‌های من سرطان می‌شد

من دوستت… عزیزدلم خیلی
من دوستت… عزیزدلم خوابی؟
خوابیده‌اند روی زبان من
«خرچنگ‌های مرده‌ی مردابی»

اینجا ستاره‌ها سرطان دارند
سلول‌های شب پُرِ احساس‌اند!!
وقتی درختِ تویِ دلت سبز است
اینجا تمام حادثه‌ها داس‌اند

سلول‌های روی لبت مُردند
چیزی نمانده از من و ما اصلا
خون می‌چکد به گونیِ تنگ تو
«خون می‌چکد به سمت تو را» بردن

عشقم! نفس نفس زدمت اما…
هی می‌زدند توی سرت باتوم
افتاده‌ است یک شبِ طولانی
تا صبحِ «هرگزی» که نیامد! روم

سارا شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *