۱
به روی گرد و غبار مقدّس قابی
که روی پهنهی دیوار خاطرات دلم
اسیر گفت و شنود خفیف اوهام است
دوباره دست نوازش به گونهی دیروز ↓
که میکشم به درون خودم غزلها را
و میخورم عرق داغ ظهر فردا را
جنون تجربه کردن ورای لیلا را
در اتاق ولی بی تو بسته مانده هنوز
۲
اگرچه بعد تو بالکل شبانه خندیدم
اگرچه با قلمم، گل دوباره میکشدم
و باز اگرچه خودم را به چاه میریزم
طلوع صبح نو از پرده میزنم بیرون
تمام شهر فرنگم لجنزده شده است
معطّر از نفس خاطرات بد شده است
درندهای که شکار چرندگان شده است
و موجسازی شاعر درون جویِ خون
دوباره میدوم از شهر، سمت درب اتاق
تمام پیرهنم لکّههای خونبازیست
به زیر دوش تکیلای داغ در حمّام
و گفتوگوی صمیمی دوباره با صابون
تو هم کنار منی زیر دوش یا… نه… نه…
توهّمات شدید از عوارض عشق است
مرا ببخش که اینقدر دوستت دارم
میان این همه لیلای در پیِ مجنون
و زوم لنز نگاهم به روی پردهی تو
تمام آنچه گذشته شبیه یک سریال
اگرچه دلزده از سوژههای تکراری
نگاه مسألهدارم در عمق تلویزیون
۳
ورقورق منم و آن که دوستش دارم
نگاه کن به زن قصّه که، شبیه توست
که پشت پا زدهای خاطرات دنجت را
تنیده تار فراموشی عنکبوت دلت
و دود تلخ تهوّع به کام استفراغ
تمایلی به هوای مریض توی اتاق
علاقهمند شدید ترانههای کلاغ
و مغز مملؤ از حس پاک یک آفت
به کودکی که میان من و تو وا مانده
جنین عاطفهات در دلم بهجا مانده
دوباره حاملهام از خودی که جا مانده
اگرچه باکرهام در حبابی از عفّت
تویی! میانهی آغوش من، خیالت تخت
دوباره تشنهی بوسه به جان استسقا
که من تو را و تو من را مدام میبوسیم
هوای ابری چشم و تراوش لذّت
تجمّع عرق شرم روی پیشانی
و باز قبل تجاوز تلاقی دو نگاه
درون کام نگاهم نشسته طعم گناه
ادای نقش هیولا به بهترین حالت
شبانه میپرم از خواب و نیستی پیشم
سکندر همه قصّههای دیرینم
و سطل مشکی نفرین چکیده در جانم
به قاب عکس و اتاق و شب و خودم لعنت
مصطفی غلامی
عالی بود و قابل تأمل. و ای کاش هرگز تمام نمی شد! شعری قابل تقدیر و سرشار از احساس. شاعرانگی هایت مدام، ناب ترین شاعر بی ادعا…