توی امیدهای به شک خورده
در دستهای خشک و ترک خورده
از چشمهای خیس کتک خورده
جز بوی انتظار نمیآید
هی سرفه سرفه سرفه پر از دوده
شهری پر از تنفسِ آلوده
اسم امیدِ تو “چمدان” بوده!
حتی اگر قطار نمیآید
هی مشت میخوری و به حق خوردی
هی به سلامتیِ “عرق” خوردی
هی منتظر شدی و ورق خوردی!
تصویری از غبار نمیآید
هی شعر میشدی، به تو خندیدند!
توی شکستهای تو رقصیدند!
این ابرها که غمزده باریدند
از سقف تو کنار نمیآید
دنیای ما همیشه شبی باز است
دنیای ما ترانه و آواز است
دنیای ما امید به پرواز است
دنیای ما به کار نمیآید
هی منتظر شدی و فقط هی درد
این سایههای مسخرهی ولگرد
وقتی که توی خنده تو را له کرد
به هیچکس فشار نمیآید
هر روز صید میشوی از صیاد
هر روز رنگ سرخ تو در شمشاد
این چشمهای خستهی توی باد
زنده از انفجار نمیآید
هی شعر میشدم… و تو خندیدی
توی شکستهام که رقصیدی
از ابرهای غمزده پرسیدی
در شهر ما بهار نمیآید؟!
عباس اصغرپور