رو کردهای دوباره به من بعدِ قرنها
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا
تنهایی مزخرفِ من خوبِ خوب بود
سیگارِ بعدِ قهوه و پُکهای بیهوا
هی دود میشدی وسط خاطرات من
هی دود میشدم که تو را دورتر کنم
سیگارِ بعدِ قهوه دلیل موجهی…
تا عطر تلخِ یادِ تو را در به در کنم
بیزارم از هر آنچه تو را میدهد نشان
از کوچهی جهنمی و این اتاقِ سرد
این تختخواب خالی و حجمِ نبودنت
با روحِ تا همیشهی بیمار من چه کرد؟!
با گربههای توی سرم چنگ میزدم
پُرزِ پتوی گلگلیام را چه بیقرار
با موشهای هرزه همآغوش میشدم
سگپرسههای فکر تو را میزدم به دار
شب بود و گوش لعنتی و هدست و اتاق
شب بود و گنجههای پر از خالیِ لباس
شب بود و ضجههای تو را زار میزدم
شب بود و گیج الکل و این جسم بیحواس
باور بکن که حالِ دلم بیتو خوب بود
خندیدنم نشانهی کفر و جهود بود
ایمان و اعتقاد من از بعدِ رفتنت
دو رکعتِ نماز بدون سجود بود
رو کردهای دوباره به من بعدِ قرنها؟!
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا؟!
تنهایی مزخرف من را به هم نزن
حالا برو دوباره همانگونه بیهوا
سمیه جلالی