من مومنم مومن به آیات تناسخ
هرگز جهان را بعدِ تو لعنت نکردم
شاید پس از صد سال دیگر، دختری کُرد
بوسید مردی را که من جرات نکردم
این عشق، این دیوانهبازیهای مضحک
تهماندههای قرنها بغض و جنون است
تفسیرهای آسمانیمان غلط بود
این زندگی پیوند استفراغ و خون است
دور سرم می چرخد این میدان کوچک
مردست در جانم جهانی پر هیاهو
باید کجای شهر میماندم پس از آن
با یک جنین نارس شش ماهه از او
احساس سنگینیست در باروت و آتش
پسکوچههای سرد شهرت را بگردی
وقتی که چون سرباز صفری گیج و ناچار
با ایل استقلال خواهت در نبردی
این شهر، در ترکیب گردانندگانش
یک مشت مرد ظاهرا بد مست دارد
آوازهخوانی داِیمالخمر و غریبه
در جبر خونین خیابان دست دارد
در من تمام بغض یک تاریخ محزون
جغرافیایی تا ابد عاصی نشسته است
پیغمبری در من ضریحی بی رمق را
از ترس یاران خودش محکم گرفته است
بد می شود با یک جنین تنها بمانی
اینجای دنیا می شود بن بست بانو
بدتر زمانی که بفهمی بی اراده
محصول عشقت ناقص الخلقست بانو
من مرتدم مرتد به آیات تناسخ
بر زندگیِ بعد تو صد بار لعنت
کابوس شبهایم شده آن دختری که
می بوسدت صد سال دیگر با سماجت