سقوط کن که بهشت تنت مذاب شده
که بوسه هات برای لبت عذاب شده
قبول کن که خدا بر سرت خراب شده…

قبول کن که جهنم نشسته پشت درت

همیشه دلزده‌ای و رمیده از همه‌ای
رمیده از همه‌ای و دچار همهمه‌ای
شبیه دامنه‌ای! سبره‌زار بی‌رمه‌ای!

به گرگ‌ها برسد گله‌های پشت سرت

که شیر بوده دو تا روی سکه‌های غمم
و چنگ می‌زند از خون به تکه‌های غمم
تمام می‌شود این چکه‌چکه‌های غمم

بسوز تا ته شب گریه‌های بی‌اثرت

به آب می‌رسد این ریشه‌های غمگین که…
و آب می‌شود این برف‌های سنگین که…
چه بی‌خیال درختی رهاتر از این که…؟

بدون ریشه بخوابی مقابل تبرت

بپوش تا ته آزادگیت کفشت را
و خستگی نگذارد زمین درفشت را
به باد می‌دهی آن پرچم بنفشت را

که مو‌به‌مو برسم روی قله‌های ترت

حمیدرضا امیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *