باید شبیه خاطرهای باشم
در پنجههای جمجمهای خالی
تکرار موج هرزهی سینوسی
فنجان قهوههای بداقبالی
دارم سقوط میکنم از لای
منقار چوبخوردهی لکلکها
راهی بهجز سقوط نمیماند
در کشتزار خواب مترسکها
پر میکشم شبیه ملخ در باد
چون تارهای کهنهی نخ در باد
قطبیترین جنوب زمستانم
چون کوههای ساکت یخ در باد
در دستهای محکم تابوتم
جا مانده از جنایت طاغوتم
خالیترین ضمیر دو حرفی من
من انقراض حضرت ماموتم!
صدها جنازه روی زمین مانده
شک آیهآیه روی یقین مانده
از دست و پای ترکش و خمپاره
سرباز خوشهخوشه به مین مانده
از خاطرات جمجمهای خالی
از هرچه بود و نیست همین مانده
جواد نیری