شخصیتهای پوچ تکراری
وسط یک رمانس دوزاری
حبس در زندگی اجباری
قصه را از وسط شروع نکن!
از کجایت بگویم؟ از اول!
راه خوب است؟ نه، نه! از تاول!1
از منِ خسته با دو پای شل
از دروغ امید و خوشبختی
که به امّید کوه، کاه شدم!
چاله که نه! اسیر چاه شدم!
بندیِ بندِ «اشتباه» شدم
از روایت [منو ببخشید!] مرا جدا کردی:
بیکلاه و لباس، بیشنلی2
وسط کوچههای کاهگلی
(پونزده سال قبل) گیج و وِلی
شکمت تا کمر عقب رفته!
باقیاش را نگو! نگو لطفا!
تا ته شعر برنگرد به من!
بیخیالِ از اولش گفتن!
دفتر قصه را ببند و نگو!
اول قصه بیگناه شدی
آخر قصه هم تباه شدی
دختر بند اشتباه شدی
آخر قصه را نگو دیگر!
قصه تلخ است مثل کنیاکت
پُرِ لک مثل دامن پاکت
وای از آن خندهی هوسناکت!
زندگی دخل و خرج هم دارد!3…
تنگدستی دلیل خوبی بود
جیب؛ خالی ولی پر از کم بود
تن سپردی به راه خونآلود
نه نگو! رود خون شدی دخ… زن!
همهی پردهها دریده… نگو!
… رد شدی از هزارها تابو…
هیس! بس کن!… کنار صدها «او»…
گریهام را ببین! نگو! رفتم…
نه نرو! اصل مطلبم مانده
به دلت باز غم که ننشانده؟
حرفهایم نگو که رنجانده؟
باز قلب تو را عزیزدلم؟!
آی مجبور بینهایت من!
بدشگون پر از شکایتِ من!
گوش کن! دلبر روایت من
به من و شرح قصه پردازیم:
خالقی که تو را کشید، منم
او که به زندگیت …ید4، منم
با خیال تو خواب دید، منم
او که یک روز، خوش ندید، تویی
خلق کردم تو را برای خودم
تا شوی یار آشنای خودم
این فضاحت قبول! پای خودم!
تو نرو از روایتم! لطفاً!
دایره: زندگی تیکتاکی
به زمین و زمانه شکّاکی
تو برای خودت خطرناکی
من برای خودم بدون تو…
شهر میگویدم که شعر کنم
شهر را، من ولی پرم از غم
از نبود کسی کنار خودم
پرچه5 از ظلم هم دلم …6 اما
بغضهای تو هقهقم شدهاند
اشکهات آینهی دقم شدهاند
دستهایم موافقت شدهاند
تا کمی قصه را عوض کنم و…
شاهبانو بسازمت این بار
کم کنم کوهی از غمت این بار
بشوم ساده همدمت این بار
مثل سریالهای تلویزیون
گور بابای واقعیتها
مینویسم به نام یک رؤیا
مست مستی و رفتهای بالا
جمع کن چرتوپرتهایت را /اَه /
شاعر: نامشخص
ویراستار: نامشخص
تایپیست: علی سلطانیفر
پانویسها:
1- خود من هم منظور شاعر را در این مصرع نفهمیدم!
2- احتمالاً شاعر کلمهی «شاعر» را فقط برای قافیه کردن آورده است. از طرف من ببخشیدش!
3- آدم بهخاطر پول، تن به چه کارها که نمیدهد! واه، واه، واه!
4- اینجا از کلمهی مستهجن «رید» استفاده کرده بودم. به دلیل مسائل اخلاقی مجبور شدم سانسورش کنم.
5- شاعر در شرایط مساعدی نبوده و کلمهی «گرچه» را با غلط املایی نوشته است. شرمندهام دیگه عینکم چشمم نبود.
6- اینجا را به دلیل مسائل امنیتی سانسور کرده شاعر، ببخشید.