در سینماسایه‌های این هفته می‌خوانیم:

• خطوط ناموزون خدا؛ شاتر آیلند به روایت اوریول پائولو/ عباس اصغرپور

• خداحافظ برلین؛ یک فیلم جاده‌ای از فاتح آکین/ مینا خازنی اسکویی

پیش از این در سایت سایه‌ها، دو یادداشت از «پویا خازنی اسکویی» بر فیلم‌های Head on و «دستکش طلایی» از فاتح آکین، منتشر شده است.

فیلم «خطوط ناموزون خدا» (به انگلیسی: Gods crooked lines) به کارگردانی Oriol Paulo و محصول سال ۲۰۲۲ است. این فیلم نامزد شش جایزه در سی و هفتمین دوره‌ی «جایزه گویا» از جمله در بخش بهترین بازیگر نقش زن و فیلم‌نامه اقتباسی بود.

در این فیلم آشکارا از فیلم «جزیره‌ی شاتر» از مارتین اسکورسیزی الهام گرفته شده است، الهامی که اینبار نقش اول را یک زن برعهده دارد. البته فیلم‌نامه‌‌ی کلی از رمانی به همین نام اثر «تورکواتو لوکا د تنا» محصول سال ۱۹۷۹ به رشته‌ی تحریر درآمده است.

«آلیس» یک کارآگاه خصوصی است که برای پی‌بردن به حقیقت قتلی در یک تیمارستان، به صورت داوطلبانه خودش را به عنوان بیمار معرفی می‌کند تا به درخواست خانواده‌ی مقتول بتواند گره‌های این قتل مبهم را باز کند. او خودش را یک بیمار پارانویا جا می‌زند که متهم به اقدام برای قتل همسرش بوده است اما در طول مدت حضورش در تیمارستان با چالش‌های بسیار سختی رو‌به‌رو ‌می‌شود، تا جایی که باید ثابت کند واقعا بیمار نیست و خودش به صورت داوطلبانه در تیمارستان برای پی بردن به یک قتل حاضر شده است.

⛔ «خطر اسپویل»
این قسمت معرفی را بعد از تماشای فیلم بخوانید:

فیلم با ایده‌ی خوبی شروع می‌شود و با فضای نسبتاً فانتزی‌ای که در محیط بیمارستان خلق می‌کند، سعی می‌کند مخاطب را همراه خود کند که تا حدی هم موفق است.
از اواسط فیلم، مخاطب شک می‌کند که آیا واقعا «آلیس» بیمار روانی است و همه‌ی این‌ها توهم‌هایی بوده که در ذهنش ساخته شده؟!
سوالی که در طول فیلم گاهی پررنگ و گاهی کم‌رنگ می‌شود. اما فرق کارگردان بزرگی همچون «مارتین اسکورسیزی» که شاهکار می‌سازد و «اوریول پائولو» جدای از ساخت کلی فیلم، در پرداختن به جزئیات است.
در «جزیره‌ی شاتر» ببینده فقط حدس نمی‌زند بلکه با شخصیت اصلی داستان همذات‌پنداری می‌کند و تا آخرین لحظه‌ی فیلم با او همراه هست و عده‌ای حتی ذره‌ای شک هم به دلشان راه نمی‌دهند.
اما در «خطوط ناموزون خدا» مخاطب نه تنها نمی‌تواند تا آن اندازه همذات‌پنداری کند، بلکه تا اندازه‌ی زیادی داستان را حدس می‌زند و برعکس می‌داند که آخر فیلم قرار است که غافلگیر شود. و به همین علت فلسفه‌ی غافلگیری از دستان کارگردان سُر می‌خورد!
کارگردان حتی در مورد پایان بندی فیلم هم از «جزیره‌ی شاتر» الهام گرفته است با این تفاوت که حتی مخاطب عام هم می‌فهمد یک سری چیزها کامل سرجایش قرار داده نشده است.
مثلاً آلیس با آن همه هوشی که در فیلم از خودش نشان می‌دهد چطور از دیدن آخرین شاهد «دکتر» انقدر دستپاچه می‌شود با اینکه در تمام فیلم می‌خواهد که او را باخبر کند و آیا احتمال نمی‌دهد دکتر را پیدا کنند؟! و یا برای این موقعیت نقشه‌ای نکشیده بوده؟
و متاسفانه فیلم همینجا تمام می‌شود!

این فیلم ایده‌ی کلی خوبی داشت و اگر از الهام گرفتن از فیلم خوبی مثل «جزیره‌ی شاتر» دست برمی‌داشت و یا از شدتش کم می‌کرد، یا به جای معمایی بودن، روی بُعد روانشناسی آن، تمرکز بیشتری می‌کرد، می‌توانست فیلم بهتری باشد.

اما با همه‌ی این نقدها فیلمی است که ارزش دیدن دارد و آن را پیشنهاد می‌کنم.

● عباس اصغرپور ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

فیلم Tschick (Goodbye Berlin) به کارگردانی فاتح آکین و محصول سال ۲۰۱۶ آلمان است.

این فیلم داستان دو نوجوان ۱۴ ساله است که در دو جهان کاملاً متفاوت زیست می‌کنند. یکی از خانواده‌ای آلمانی و ثروتمند است و دیگری یک مهاجر که اطلاعات بیشتری از او نداریم. فیلم درواقع روایت جهان پر از دیوانگی، تجربه و ساختارشکنی این دو نفر است.

فاتح آکین در این فیلم هم بدون اینکه مهاجرت را سوژه‌ی اصلی فیلمش قرار بدهد، به جداافتادگی، غم و مسائل پیرامون مهاجرت پرداخته و راستش من از اینکه مستقیماً این مسئله را دستمایه‌ی فیلم‌هایش قرار نمی‌دهد خیلی خوشم می‌آید.

این فیلم بر اساس رمانی به‌نام Why we took the car، اثر Wolfgang Herndorf ساخته شده که البته نمی‌دانم چقدر به متن کتاب وفادار بوده است. به‌هرحال فارغ از این مسئله، ما شاهد یک اثر جذاب دیگر از این کارگردان هستیم، یک فیلم جاده‌ای با ریتم نسبتاً تند که سعی کرده است این ریتم را در طول فیلم حفظ بکند و فضایی بسازد حول محور اصلی فیلم که تجربه کردن است، تجربه‌هایی که مربوط به دو کاراکتر نوجوان است و فضا می‌طلبد که فیلم پر از هیجان و خطر باشد. بخش مهم و دوست‌داشتنی داستان، به اشتراک رسیدن تدریجی این دو کاراکتر از دو دنیای کاملاً غریبه و کشف و شناخت کنار همدیگر است. کشف و شناخت بدن، تمایلات جنسی، ادراک دنیای پیرامون و نوع زیست دلخواهشان.

ترکیب داستان فیلم با موسیقی موجود در تنها کاسِتی که در ماشین دزدیده شده توسط این دو نفر پیدا می‌شود، در عین تناقض با فضای کلی فیلم، به جذابیت آن افزوده است. این موزیک ملایم از ریچارد کلایدرمن است که در تقابل با هیجان و آدرنالین جاری در فیلم قرار دارد.

من فیلم را دوست داشتم و اگر شما هم به فیلم‌های جاده‌ای و همینطور فاتح آکین علاقه دارید پیشنهادش می‌کنم.

● مینا خازنی اسکویی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *