از شکل دهان افتاده دهانی
که سنگر میزند اینگونه در گلو
در تنازلی میان دو لب
تا روی اعتکاف کشالهای
جلب کنند فقط جنب تن را؟
در اضلاع این سرخی
برای گوشهای
که بیرون نمیزند دیگر از گلو
دوباره باید به هورالعظیم هوای پیرهنم
یکی اقرارِ قراری کند خالی
و لخت در خلوت محرابی
که قاری به قاری میزنند به لایقراء
روی قرائت تنم آنقدر اغتشاااش کنم
تا زندگی از بلندیِ
چین و چرای این چادر
که ملی نمیکند زن را
بالای مثلث باریک
جمع نیمهشبی دانه درشت
تکان بخورد این بار؟
مارش به شریان دستم
روی شاهرگی کمخون
در لکنت چهار رکعت
عشاء به عشاء
رکوع در رکوع
دست به دست
دست برنمیدارد دیگر از سرم
و دُهل که میزند ودکا
در کولای شورِ شرجیِ سینهام
این هوای دانه درشت
شانه دیگر نمیشود چرا
برای پیشانی؟
با حفرهای که دارد اعتصاب میکند از بیخ
نمیشود دیگر
چون و چرایِ چه و گونهی طرز بعدی
لطفاً قبلاً
حالا صرفاً
تاریخ میانه خطوطم را
خط میکشم بر این لولا
که میلهها به تنم بیایند
و عبور که میکند
خط و رسمی از چارقد لهجه
که جعل لکُم حبُ*
در گلوبندِ آینه
برای رسم و خطِ تلاوتی
تشریح شود فوری
در تشیع کدام گریه
که جلب میکنند دائم جنب تن را؟
تا زخم که دهان باز میکند
تا زخم که سنج میزند
تا زخم روی اسم اعظم
از جماع جمعهای
که حوایِ نابلدی دارد
بر سیمای این بوسه
پیدا کند سایه لبی
که سوختنم دیگر
هوای هوویی دارد
حتی ناتنی؟
عرفان دلیری
* جَعل لکُم حبُ: قرار داد برای شما دوست داشتن را *