در سینماسایه‌ها، این هفته با آثاری از:

«زاویه دولان»، «گابریل ماینیتی» و «اورسن ولز»
کنار شما هستیم؛

و یادداشت‌هایی از «عاطفه اسدی»، «اعظم اسعدی» و «محبوبه عموشاهی» را به ترتیب پیرامون سه فیلم تلخ و درام، فانتزی و ضدجنگ، و نمادین و روانشناسانه از این کارگردانان خواهیم خواند.

فیلم its only the end of the world درامی است ساخته‌ی «زاویه دولان» کارگردان جوان کانادایی. فیلم جایزه‌‌ی بزرگ هیئت داوران کن را برنده شده و براساس نمایشنامه‌ای به همین نام نوشته‌ی «ژان لوک‌ لاگارس» ساخته شده است.
«لویی» هنرمندی است که در ۲۲ سالگی، از خانواده‌اش در فرانسه جدا شده و به کشور دیگری مهاجرت کرده است. او بعد از ۱۲ سال به زادگاهش برمی‌گردد تا با مادر و خواهر و برادرش دیدار کند و به آنها یک خبر مهم بدهد: «من قرار است بمیرم!»

باتوجه‌ به مشخص شدن این علت سفر در ثانیه‌های ابتدایی و اینکه داستان بر مبنای گره و اتفاق نمی‌چرخد، این خلاصه ماجرا را اسپویل نکرده است.
این برگشتن به قصد دادن خبر مرگ، حال و هوای عجیبی به فیلم داده. لویی مدام بین گفتن و‌ نگفتن مردد است و گاهی از حرف‌ها‌ی دیگران این تصور ایجاد می‌شود که عدم حضور او‌ و کارت پستال فرستادن‌هایش، از حضور فیزیکی‌اش برای خانواده خوشایندتر است! انگار آن‌ها تصویری که از لویی ساخته بوده‌اند را بیشتر از خود او دوست دارند.

از نظر زمانی، فیلم عمدتاً در حال می‌گذرد و گاهی با فلاش‌بک‌هایی به درون خاطرات لویی می‌رود و از آن دسته آثاری است که‌ بیشتر «درونیات یک شخصیت» و «روابط آدم‌ها با یکدیگر» را مرکز پردازش خود قرار می‌دهند. به عقیده‌ی من دولان در توجه به این دو مسئله تا حد زیادی موفق بوده است. او «خانواده» را مرکز ثقل روایت خود قرار می‌دهد، کانونی که قرار است سر میز شام و به ضرب و زور حرف زدن از بچه و نوه و گذشته، ظاهر خوشحالش را حفظ‌ کند، اما همه می‌دانند که همه‌چیز از درون، از هم پاشیده شده. دولان از مفهوم کانون گرم و خوشبخت خانواده که در هر شرایطی پناه انسان است، آشنایی‌زدایی‌ تلخ‌ و پُرتنشی می‌کند.
به نظر من می‌شد لویی و ارتباط او با ادبیات و نوشته‌هایش بیشتر در فیلم پردازش شود. یا جزئیات مربوط به ارتباط اعضای خانواده با هم را دقیق‌تر نمایش بدهند. هرچند‌ که شخصیت‌پردازی‌ها به نظرم خوب و به‌اندازه‌ بودند؛ برادر (ونسان کسل) با آن خشم و لحن عصبانی‌اش، خواهر (لئا سیدو) با سرخوردگی‌ها‌‌ و ذوق و غصه‌اش، زن‌برادر (ماریون کوتیار) با چشم‌های صبورش‌، اعتماد به نفس کمش و جملات بریده‌بریده‌اش، مادر (ناتالی بای) با آرایش غلیظش و سشوار توی دستش برای خشک کردن لاک در لحظه‌ای که پسرش را پس از ۱۲ سال دیده… و در نهایت لویی با آن چشم‌های غمگین آبی‌، سکوت و غربتش. لویی شخصیت مغموم و تنهایی است و‌ دانستن اینکه «گاسپار اولیل» بازیگر جوان نقش او به تازگی‌ فوت کرده، بیننده را غمگین‌تر هم می‌کند.

من با جنبه‌ی حسی فیلم خیلی همراه شدم. فکر می‌کنم اندوه در وجود لویی و غربتی که او‌‌‌ در میان جمع دارد، هر بیننده‌ی حسی‌ای را می‌تواند با خودش همراه کند. دیدن این فیلم پُرستاره را که دولان در بیست و هفت سالگی‌اش ساخته، پیشنهاد می‌کنم.

● عاطفه اسدی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

فیلم Freaks Out  به کارگردانی گابریل ماینیتی محصول ۲۰۲۱ ایتالیا.

چهار شخصیت که هر کدام از آنها ویژگی مخصوص به خود را دارند و تحت نظر شخصی یهودی به نام اسراییل در سیرک فعالیت می‌کنند.
یکی گرگینه‌پوش است و زور و بازوی قوی دارد. آن یکی بدنش مثل آهن‌ربا عمل می‌کند. یکی دیگر توانایی جمع کردن حشرات را در یک نقطه و به شکل مورد نظر دارد. دیگری دختری است نوجوان به اسم ماتیلد. بدن ماتیلد جریان الکتریکی دارد و هر کس به او دست بزند، آسیب می‌بیند.
زمان جنگ جهانی دوم است و نسل‌کشی یهودی‌ها.
هنرمندان فیلم ساکن رم هستند و خسته از اجرای برنامه در فضای جنگ‌زده.
اسراییل، رهبر گروه، از رهبری خسته شده است و برای موقعیت‌های بهتر با کمک مالی اعضا، گروه را موقتاً ترک می‌کند.
در پی ناپدید شدن او اعضای گروه تصمیم می‌گیرند هر کس راه خود را ادامه دهد. باید فیلم را دید تا با ماجراجویی‌های این گروه همراه شد…

ما با یک فیلم تقریبا فانتزی مواجه هستیم. اما قرار گرفتن در این ژانر از ویژگی‌های بارز فیلم مثل تم جنگ و آسیب‌های جنگ، چیزی کم نمی‌کند. اگرچه صحنه‌های مرگ و خون‌ریزی، حداقل برای من خسته کننده بود،
با همه‌ی اینها باز هم مخاطب ترغیب می‌شود جزییات را با دقت بیشتری نگاه کند. مثل رفتارهای زیبای انسانی برای نجات خردسال از مرگی که منتظرش است و یا رفتارهای تلخ انسانی مثل برادرکشی و در مقابل، افرادی متفاوت که با همه‌ی تفاوت‌ها باهم گره می‌خورند تا تسلیم ابرقدرت‌ها نشوند. آنها که هدفشان گذران زندگی با خنداندان مردم است. و همه‌‌ی این‌ها به بخشی از زندگی ‌زیر سایه‌ی جنگ تبدیل می‌شوند.
فیلم پیرامون شخصیت ماتیلد می‌چرخد. ماتیلد فدرت کنترل نیروی خود را ندارد. او از جنگ و خون‌ریزی و مرگ متنفر است. به همین دلیل اجازه نمی‌دهد کسی به او نزدیک شود. فقط کافی است ماتیلد احساس امنیت کند تا نیروی جسمی‌اش تحت تاثیر نیروی ذهنی مطیع و آرام باشد.

شخصا فیلم‌هایی را که به نقد جنگ می‌پردازد را دوست دارم و هر وقت از فیلمی با معرفی چنین موضوعی بشنوم، کنجکاو به دیدنش می‌شوم. به نظرم ارزش دیدن را دارد.

● اعظم اسعدی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

فیلم «Magnificent Ambersons» (به فارسی: امبرسون‌های باشکوه)، به کارگردانی «اورسن ولز» و محصول سال ۱۹۴۲ است که نامزد جوایز بسیاری در مراسم اسکار شده است‌. فیلم امبرسون‌های باشکوه دومین فیلم بلند اورسن ولز پس از فیلم «همشهری کین» است.
فیلم در اواخر قرن نوزدهم اتفاق می‌افتد و روایت خانواده‌ی امبرسون است. «ایزابل امبرسون» با بازی «دولورس کاستلو» پس از اتفاقی که برای همسرش می‌افتد، به «یوجین مورگان» با بازی «جوزف کاتن» که قبلا هم عاشق او بوده نزدیک می‌شود اما با واکنش پسرش «جورج» روبرو می‌شود.

فیلمنامه توسط اورسن ولز بر اساس رمانی از «بوث تارکینگتن»، با همین نام، نوشته شده است. فیلم پر است از شخصیت‌های مختلف که در بخش‌های مختلف فیلم و در میان دیالوگ‌هایی که بینشان صورت می‌گیرد، پرداخته می‌شوند. فیلم فضایی اُدیپی دارد و دارای لایه‌هایی روانشناختی است. همچنین تقابل مدرنیته را با جوامع اشرافی یا اریستوکرات آن زمان به تصویر می‌کشد و شاید هر کدام از شخصیت‌ها نمادهایی از آنها باشند.
ریتم شاید کمی کند باشد و همچنین فیلم فضایی تئاترگونه دارد. دوربین در تمام سکانس‌ها ثابت است و نماهای فیلم طولانی هستند. فیلم شاید بیشتر از اینکه بر روی قصه متمرکز باشد بر روی شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازی‌ها دقیقشان استوار است. در سکانس‌های ابتدایی فیلم و همچنین در میانه یا انتهای فیلم صدای خود اورسن ولز را به عنوان راوی می‌شنویم که تن صدایش در جاهای مختلف فیلم متفاوت است و شاید در تناسب با فضاهای متفاوت فیلم باشد. این راوی بودن خود اورسن ولز و روایتش از شهری که خانواده‌ی امبرسون در آن زندگی می‌کنند و آدم‌های شهر کمی من را یاد شروع فیلم «منهتن» از «وودی الن» انداخت. البته که فضای دو فیلم کاملا متفاوت و در دو دنیای مختلف هستند.

فیلم تا نیمه ما را با شخصیت‌ها همراه می‌کند و از لحاظ روانشناختی به همراه بازی خوب بازیگران، به شخصیت‌ها عمق می‌بخشد. اما از نیمه به بعد انگار دچار نوعی تکرار می‌شود و پایان‌بندی که کاملا با فضای فیلم متفاوت است و حداقل من را راضی نکرد. البته دلیلش می‌تواند این باشد که این پایان‌بندی که در فیلم می‌بینیم آن چیزی نیست که اورسن ولز قصد به تصویر کشیدنش را داشت و کمپانی RKO پنجاه دقیقه‌ی آخر فیلم را حذف کرد و یک پایان‌بندی جدید به‌جایش گذاشت و تمام نگاتیوهای اصلی فیلم را نیز از بین برد.

صرف‌نظر از پایان‌بندی، اگر به فیلم‌هایی با ریتم کند و فضایی تئاترگونه علاقه دارید دیدن این فیلم را پیشنهاد می‌کنم.

● محبوبه عموشاهی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *