• صفحه خانگی
  • >
  • یادداشت و گفتگو
  • >
  • «یک سفر کوتاه به شهر آدم‌جعبه‌ای‌های ناشناس»، یادداشتی بر «آدم‌جعبه‌ای» نوشته‌ی کوبو آبه و ترجمه‌ی فردین توسلیان، عاطفه اسدی

«یک سفر کوتاه به شهر آدم‌جعبه‌ای‌های ناشناس»
یادداشتی بر «آدم جعبه‌ای» نوشته‌ی کوبو آبه و ترجمه‌ی فردین توسلیان
عاطفه اسدی

کوبو آبه و چند کلیدواژه‌ی مهم

«آدم جعبه‌ای» عنوان کتابی است از کوبو آبه، نویسنده‌ی مشهور و فقید ژاپنی، که احتمالاً هرجا درباره‌اش سرچ کنید، می‌بینید کلماتی مانند «کافکای ژاپن»، «بحران هویت»، «جریان آوانگارد»، «پوچی» و «جایزه‌ی یومیوری»، دنبال اسمش آمده‌اند‌. اگر خیلی خلاصه بخواهیم بیوگرافی کوبو آبه و این کلمات پرتکرار اطراف اسمش را مرور کنیم، می‌شود گفت این نویسنده، شاعر، نمایشنامه‌نویس، عکاس و حشره شناس ژاپنی که حدود بیست و هفت سال از مرگش می‌گذرد، از مشهورترین نویسنده‌های ژاپنی در سطح جهانی و از پیشروان «جریان آوانگارد» در این کشور است. شیوه‌ی نوشتن او و چالش‌هایی که آدم‌های داستان‌هایش را درگیر می‌کند و عصیان کردنشان علیه هنجارهای جامعه و جنبه ی انتقادی آثار، او را در زمره پیشگامان جریان آوانگارد قرار می‌دهد.

مضامین اصلی آثار کوبو آبه اغلب حول محورهایی چون «هویت و بحران آن»، «هستی»، «فردیت» و «پوچی» می‌چرخند‌. همین‌ شباهت‌های مضمونی است که باعث شده او را با لقب «کافکای ژاپن» بشناسند. به جز رمان «مردی که عصا شد» که بسیار «مسخ» کافکا و وضعیت کابوس وار «گرگور سامسا» را تداعی می‌کند، در اغلب داستان‌های او شخصیت‌ها دچار نوعی از بحران هویت و سرگشتگی در جامعه می‌شوند که با آثار کافکا قابل مقایسه‌اند. برای مثال در رمان «زن در ریگ روان»، که کوبو آبه به‌خاطرش برنده‌ی جایزه‌ی ادبی یومیوری(مهم‌ترین جایزه ادبی ژاپن) شده است، مردی را داریم که توی یک محیط شن‌آلود گیر افتاده و برای نجات تقلا می‌کند و شن‌ها را بیل می‌زند، اما به جایی نمی‌رسد و بدتر غرق می‌شود. در یک سطح گسترده‌تر می‌توان محیط دهکده‌ای که مرد در آن گیر افتاده را شکلی از جامعه‌ی مدرن دانست و تقلا و بیل زدن او برای رهایی از شن را نماد تلاش‌های طاقت‌فرسایی تصور کرد که انسان امروز برای بقا و دوام آوردن انجام می‌دهد، اما ناکامی‌اش از به نتیجه رسیدن، او را به از دست دادن فردیت، هویت، علایق و آرمان‌هایش رسانده و کم کم او را بدل به سایه‌ای از خودش می‌کند.

آدم جعبه‌ای هم به شیوه‌ی خودش، داستان همین از دست رفتن و حضور سایه‌وار در جامعه است، حضوری نامرئی و محو و مخفی در مقابل چشم آدم ها، با وجود داشتن یک جعبه ی بزرگ روی سر! این یادداشت، به بررسی نسخه‌ای از این کتاب می‌پردازد که بهار ۹۹ با نشر الکترونیک «سایه‌ها» منتشر شده، و ترجمه‌اش را هم «فردین توسلیان» برعهده داشته است. ممیزی ارشاد، این کتاب را با ضوابط نشر مغایر دانسته و ردش کرده است و مترجم به جای تن دادن به سانسور، ترجیح داده کتاب را به شیوه‌ای الکترونیکی اما صحیح و سالم به ما برساند و امانت‌دار خوبی برای نویسنده و ادبیات باشد.

با بهره‌گیری از معضل‌هایی واقعی و آشنا مانند کارتن خوابی و خیابان‌گردی، کوبو آبه داستان آدم/ آدم هایی را برایمان تعریف می‌کند که یک «جعبه» محل زندگی اش/ زندگی‌شان است. داستان به لحاظ ژانر، در یک زمینه ی رئال قدم می‌زند اما روایت بر اساس یک ساختار سورئال پیش می رود. نویسنده از شیوه‌ی روایت کلاسیک آشنازدایی می‌کند، نظم‌ها را به‌هم می‌زند، قواعد را درهم می‌شکند و خواننده را دچار یک گیجی عامدانه می‌کند.

سنت‌گریزی و فرار این کتاب از شیوه‌ی کلاسیک داستان‌نویسی و تن ندادنش به استفاده‌ای تکراری از عناصر آشنای داستانی و پیروی نکردن از یک چارچوب شناخته شده، آدم جعبه‌ای را تبدیل به یک «ضدرمان» می‌کند. کتاب با سطرهایی شبیه به بریده‌ی صفحه‌ی حوادث روزنامه، شروع می‌شود و به محضی که در ذهن خواننده، یک حادثه و پیش‌زمینه‌ای از آنچه قرار است اتفاق بیفتد ایجاد می‌شود، کوبو آبه دستش را می‌گیرد و او را به جای پرتی می‌اندازد: به دستورالعمل ساخت یک جعبه‌!

کارتن، ورق پلاستیکی، چسب برق و غیره!

در نگاه اول خواننده شاید فکر کند چیزی را جا انداخته، یا شاید چشمی و بی‌دقت، این دستورالعمل را رد کند و از خودش بپرسد پس قصه قرار است از کجا شروع شود و ربط آموزش ساخت جعبه به صفحه‌ی اول کتاب چیست و چرا روایت گنگ و بریده بریده پیش می‌رود، اما قصه همان‌طور که از نامش پیداست، دقیقاً از همان دستورالعمل، و نام بردن مواد لازم و چسب و سیم و کارتن برای ساخت جعبه، شروع شده است. جایی که خواننده وسط خواندن دستورالعمل ناگهان به جمله‌ی «دستورالعمل ویژه‌ای برای ساخت جعبه وجود ندارد» می‌رسد، یکبار دیگر به آنچه خوانده برمی‌گردد و آدم جعبه‌ای را عمیق‌تر از قبل شروع می‌کند و مطمئن می‌شود که باید پیش‌زمینه‌های ذهنی‌اش را پاک کند و از آدم جعبه‌ای انتظار یک رمان کلاسیک و آشنا با شروعی مشخص و پایان‌بندی‌ای پیش‌بینی‌شده و گفتگوهایی کشدار و سطحی و شخصیت‌هایی کلیشه ای را نداشته باشد‌.

این چندنفر!

حالا که صحبت از شخصیت‌ها شد، بهتر است بدانیم چیزی شبیه به شخصیت‌پردازی کلاسیک در آدم جعبه‌ای وجود ندارد. قرار نیست نویسنده به انداره ی چند صفحه و با آب و تاب در وصف ظاهر و گذشته و آینده‌ی شخصیت‌ها و شرح حوادث و جزئیات زندگی‌شان سخن بگوید، بلکه شخصیت‌پردازی‌ها بر اساس تحلیل روانشناختی و درونیات شخصیت‌ها پیش می‌روند‌. اگر قرار باشد شخصیت‌های داستان را به‌شیوه‌ی یک معرفی کلاسیک بشمریم، می‌شود گفت یک آدم جعبه‌ای، یک دختر و یک پزشک شخصیت‌های اصلی داستان هستند، جمعاً سه‌نفر‌. اما آیا واقعاً سه‌نفر در این داستان حضور دارند؟

جوابش را باید با خواندن کتاب پیدا کنید. شاید هم پیدا نکنید، چون کتاب برخلاف تاکیدش روی اینکه قرار است یک جایی به خواننده پاسخ پرسش‌های توی سرش را بدهد، جواب روشنی برایمان کنار نگذاشته و با تغییر زاویه ی دید و جایگاه مشاهده گر و مشاهده شونده و ساختن گفتگوهایی که در خدمت پیشبرد روایت و نفوذ به درونیات شخصیت ها هستند، به خواننده نوعی گیجی عامدانه می بخشد. وقتی شخصیت/ شخصیت‌ها خودشان هم در واقعی بودن یا نبودنشان تردید دارند، مسلما خواننده هم قرار نیست جواب روشنی بگیرد. اما مسئله‌ی اصلی شاید این باشد که نویسنده می‌خواهد روی همین «تردید»، تاکید کرده و آن را به خواننده‌ها هم تزریق کند.

در ستایش مترجم

نثر کتاب آن‌قدر روان و بی‌اشکال است که باوجود همه‌ی پیچیدگی‌ها در زمینه‌ی تغییر موقعیت‌ها و چرخش دیوانه‌وار زاویه‌ی دید، نمی‌توان از آن خسته شد. شاید لازم باشد سطرهایی را دوبار خواند یا چندصفحه را به‌عقب برگرداند و دوباره مرور کرد، اما نمی‌توان کتاب را کنار گذاشت و از آن خسته شد. توانایی مترجم در زمینه‌ی شناخت جهان‌بینی کوبو آبه و برگرداندن اثر به فارسی، در هر سطر کتاب مشهود است. هرچند که داستان می‌تواند فارغ از شهر و کشور و نژاد و غیره، در هر زمان و مکانی اتفاق بیفتد و خواننده‌هایی از سراسر جهان را با خود همراه کند، اما به هرحال به مترجمی نیاز دارد که ضمن آشنایی با فرهنگ کشور مبداء، هم روی شخص نویسنده شناخت کافی داشته باشد و هم با اصطلاحات خاص مرتبط با فرهنگ ژاپنی، ناآشنا نباشد. مترجم که در کارنامه‌ی خودش ترجمه‌ی آثاری از جمله «جناب روح»، نمایشنامه‌ی «جوراب شلواری سبز»، «دوستان» و «کشتی ساکورا» را از کوبو آبه دارد، آدم جعبه‌ای را هم با روان‌ترین و بی ایراد‌ترین نثر ممکن ارائه داده و تسلط و شناختش روی نویسنده و جهان بینی او، کاملا مشهود است.

جنبه‌ی تصویری آدم جعبه‌ای

توصیف در آدم جعبه‌ای، مثل شیوه‌ی توصیف و صحنه‌پردازی کلاسیک، خسته کننده نیست. اتفاقا جزئیات در خلق صحنه‌ها نقش مهمی دارند و از قلم نمی‌افتند، اما کسل‌کننده نیستند و نمی‌شود چشمی از آن‌ها رد شد. درست شبیه زن در ریگ روان که نویسنده تعمداً شیوه‌ی تکرار در توصیف را انتخاب کرده تا با مدام صحبت کردن از محیط پر از شن زندگی نیکی، خواننده را هم در شن گیر بیندازد و کاری کند که او حضور شن را زیر انگشتان و توی دهانش حس کند و تصور کند اگر کتاب را بتکاند، ذرات شن از وسط صفحاتش به بیرون می‌ریزند، توصیف در آدم جعبه‌ای هم در خدمت ایجاد همین هم‌حسی است. حس نفس کشیدن، نوشتن، راه رفتن، عرق کردن و خوابیدن درحالی که یک جعبه روی سر و دور بدن آدم است، آن‌قدر زنده و واضح از لابه‌لای سطرها به خواننده تزریق می‌شود که او در طول خواندن کتاب، خودش را درون جعبه احساس کرده و قطره‌های عرق را از تنش پاک می‌کند. البته انتظاری جز این از کوبو آبه‌ نمی‌رود. نویسنده که شش سال از عمرش را برای نوشتن و ویرایش این کتاب گذاشته، مدتی واقعا درون جعبه زندگی کرده تا بتواند زنده‌ترین و واقعی‌ترین تصاویر را با کلماتش بسازد و با وجود گذشت پنجاه و سه سال از نگارش کتاب، این تصاویر هنوز زنده و نفسگیر باقی مانده‌اند.

همچنین جلوه‌ای از تجربه‌های او در زمینه‌ی حشره‌شناسی و گیاه‌شناسی و عکاسی هم در آثار ادبی‌اش، خودنمایی می‌کنند. نیکی در زن در ریگ روان یک حشره‌شناس است، آدم جعبه‌ای عکاسی می کند، همچنین در خود کتاب هم چندین عکس چاپ شده و در جاهایی از داستان،چند گیاه (مانند گل صدفی) بسیار دقیق و علمی توصیف شده و به روایت وصل می‌شوند و بین علم و هنر پل می‌زنند.

تماشای جهان از یک دریچه ی پلاستیکی

آدم جعبه‌ای با داشتن نثری روان و گیرا در پوسته‌ی خود، برای مخاطبی که نمی‌تواند تماماً به لایه‌های فلسفی و انتقادی دیگر آن دست پیدا کند هم حرفی برای گفتن داشته و می‌تواند جذاب باشد. این کتاب را از پیچیده‌ترین آثار کوبو آبه می‌دانند و برای شروع آشنایی خواننده‌ی مطلقاً ناآشنا با او توصیه اش نمی‌کنند، اما من فکر می‌کنم حتی یک خواننده‌ی غریبه با کوبو آبه هم در برخورد با آدم جعبه‌ای، می‌تواند از نثر آن لذت ببرد و مهم‌تر از آن، در سرش پرسش‌هایی ایجاد شود و کتاب، پلی باشد بین او و دنیایی از تحقیق و مطالعه و یاد گرفتن.

در جاهایی از کتاب، زاویه دید جوری بین آدم جعبه‌ای اصلی و تقلبی، جا‌به‌جا می شود، که از بین درهم‌تنیدگی سطرها نمی‌توان آن‌ها را از هم تفکیک کرد. به‌نظرم نباید برای این تفکیک و رسیدن به جواب تلاش کرد؛ شاید کسانی که از آدم جعبه‌ای انتظار گره‌گشایی و حل مسئله دارند، آن را با یک کتاب معمایی اشتباه گرفته و با شور رسیدن به سطرهای جذاب گره‌گشایی ادامه‌اش داده‌اند. آدم جعبه‌ای را نباید برای رسیدن به جواب خواند، بلکه شاید بهتر باشد به تردید نشسته بین سطرهایش دل سپرد و فقط به اندازه‌ی صد و شصت و پنج صفحه، دنیا را از دریچه‌ای پلاستیکی به طول چهل و پنج سانتی‌متر، تماشا کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *