سوراخ دعا را بده با مرگ ببندند
کار از ته سوراخ گرفتار گذشته!
بخت بد این خاک به بن بست رسیده
از «گایش» و از «آلت کفتار» گذشته!
با هرچه لزج هرچه «سمج» را که فشردند
تشریح فروکردگی بیل نمی شد
این خانه ی بیداد _که سوراخ دعا بود!_
اعدام تو را داشت که تعطیل نمی شد
فریاد شد آوار: ترشّح نکنیدم!
از راه رسیدند صدا را بتکانند
تا فصل خزان است و خزان در جریان است
تصمیم گرفتند که ما را بتکانند
برخورد تو با هرزه طنابی که نمی خواست
باور بکند قحبگی عادت «او» را!
رو کرد به جمعیت و «هِی» کردند نبینند
سلاخی انگشت به سوراخ فرو را!
من نام تو را در شب اخبار…جنونی
با خشم و غضب کاشتم، آتش نگرفتند؟!
ای وای به من وای به این صفحه ی خالی
من داغ تو را داشتم، آتش نگرفتند؟!
اعدام تو سرخط خبرها شد و صد وای!
در شعر به جز مردن با دار نداریم
سوراخ دعا پر شد و از زور ترشح
معروف تر از آلت کفتار نداریم!
اشرف گیلانی
طرح از: مانا نیستانی