احضارِ ارواحِ پرندهای چون تو
مرگ را
به خنده وا میدارد
در آخرین لحظات خیس همآغوشی
ما زیر بارانِ کلمات
نم پس نمیدهیم
اما جزغاله میشویم
که عدهای میپرسند
از هرچه که با
از هرچه که هنوز
ای رقصندهی زیبایی در قالب دردی مونث
زندگی روی صندلی چرخدار
چرا
هندوانه زیر بغلمان میدهد؟
بعد میرود سمت میعادگاه شرق
در تخت جمشید
در قونیه
این صدای خفه شده
در تالاب مردگان از برای کیست؟
که مردهای شبیه به من بلند میشود
آواز سر
سر تکان
حیف از آن شیشهای که افسردگیهای مادری مبتذل را جمع کرد
تا پشیمانی سودی بیاورد هنگفت
جانکاهتر از تو کسی را سراغ ندارم
ای رقصندهی زیبا در قالب دردی مذکر
اینبار وبال گردنِ درختهایی باش
که در زمستان کاشتیم
با شکوه
تمام ترانههای جنگ را
این خمپاره
شق و رق شده میخواند
میخواند
و جهانِ احساس و تپش
قسمت کارهای ماه میشود
گریه کردن روی ابری
راه رفتن روی مرزی
نفسها در سینه حبس
من با ضربهای میزدمت و گویا تو
افسرده بودی
چندبار از پشت آیفون هی دوستت دارم را
بکوبم به فرق سر خفاشی فحاش؟
من با بوی خاک چند بار درون عسل بغلتم؟
ای امیدِ واهی برای پیروزی
زینب فرجی