مستیت مثل الکله، داغه
حسّ پلنگیدن به مهتابه
چشمات شراب کهنه هم باشه
آرامش گلبرگِ رو آبه

تو فال من حتی اگه باشی
اون قهوه‌ای که از دهن افتاد
یا نطفه‌ای که بی‌پدر هر شب
بوی یه عشق مرده رو می‌داد

من عاشق چشمای مشکیتم
که مثل شب تو چنگ مردابه
توی ترافیک نم بارون
این گرگ خسته باز بی‌تابه

خنثی شدن رو توی این پوچی
با شیشه‌ی مشروب می‌خندم
رو خوشه‌های داغ دلتنگی
با حسّ تو انگور می‌بندم

تو خلسه‌ی عطر تنت هر شب
برگشتن از تو راه بن‌بسته
از رو طناب هرزه‌ی رختم
افتاده این پیراهن خسته

فرض محالم باشی می‌دونم
عشقت کویر زیر بارونه
تشنه که از بارون نمی‌ترسه
رد می‌کنم این عشقو دیوونه

اعظم براتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *