نورِ «چراغ» خَم شده توی «مطالعه»
سایهم دوشاخه رو زده توو برقِناخنم!
کلّ اتاق شب شده جز میز و روی اون↓
بازم کتاب منتظره لاشو وا کنم
تاریکه ماه… تلْویزیون روشنه چشاش
جادوگرا شبو توو چشاش دود میکنن…
“تاروت”های تیره رو روو میز چیدن و
آیندههای روشنو نابود میکنن
دود از توو قابِ تلْویزیون میره توو چشام
تا آبیای خیس پر از رعد و برق شن
تا پیچکای فرش بپیچن به گریههام
تا کشتیای تابلوی نقاشی غرق شن
کارتا رو فوووتِ پنجره میریزه توو اتاق:
[نورِ چراغ خم شده توو دودهی سیاه]
– میافته رو کتاب یهو «کارتسرنوشت»
– توو چارچوبِ پنجره میافته «کارتماه»
– «کارتستاره» گوشهای از شب میافته تا
من یه چراغْمطالعه شم؛ پِتّ و پِت کنم
از لای دودا برمیدارم لاکمشکیو
تا ناخنامو با شبِ توو فیلم سِت کنم
زُل میزنم -توو آیْنه- به جادوگرسیاه
که ناخناش «ماسکِ» شبو پاره میکنه
پررنگ میشه سایهم و خم میشه رو چراغ
شب گریهی سیاهمو فواره میکنه
سقفِ اتاق میچکه رو پیچکای فرش
دریای توی تابلو سر میره رو پریز
دودا کنار میرن و چشمم میافته باز
به قرصای «الاسدیِ» افتاده روی میز!
یکهو فیوز/ میپره رویای روشنم:
«سایه»م سیاهتر شده از فال و طالعِ…
وا مونده روی میز اتاقم کتابِ «یونگ»
نور چراغ خم شده توی مطالعه
هستی محمودوند