انشای رمز روی ورق‌های بی‌پدر!
باران جمله‌های تباهی به روی سر
دنیای خیس توی دلت می‌رود هدر
پرتاب می‌شوی به هزاران خیال خام

بر روی سطر‌سطرِ حروفت فضا کم است
انگار که برای وجودت هوا کم است
حالا که توی حجم شفاهیت جا کم است
آرام مست می‌شوی از خوانش مدام

طومار گر گرفته‌ی الفاظ در کتاب
دعوای چند جمله‌ی بیدار توی خواب
تا پای لنگ شخصیتت ماند در رکاب
سر فصل هیچ و پوچ تو افتاد توی دام

در جمع فعل‌های مزخرف رها شدی
به دردِ خطّ فاصله‌ها مبتلا شدی
بعد از تمام رشته کلامت جدا شدی
جر خورد قصّه‌های تو از لام تا به کام

سمت پرانتزی که نفس‌هات پر زدند
یک عدّه بند، قیدِ تو را با تبر زدند!
هر روز با کنایه به دنیات سر زدند
یک مشت حرف خاص درون جهان عام

پشت خطوط فاصله انبار می‌شوی
از بس میان حاشیه‌ها هار می‌شوی
بین هزار واژه گرفتار می‌شوی
تسلیم به جنایت محصور در کلام

حالا نشسته واژه به واژه تمام تو
خط می‌کشند فلسفه‌ها روی نام تو
ختم است از تمام زوایا کلام تو
خودکار داد می‌زند از دور: والسلام!

ابوالفضل نورمحمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *