پیژامههای الکن آبادی را
رمزگشایی اگر میکردند
پی میبردیم به ماهیّت جنسی درد
آنجا که نالهی مقاربت از پنجرهها
چون روسپیان بیچیز
به شهر میریزد
ما عدول نکردیم
از این ساختار دندانگیر
و هر بار که به هم تنیدیم
صدایمان از زیپها به گوش رسید
ای ایستاده بر مدار مدرّج پهلو!
هنوز از چاک گریبان بوی قدّاره میآید
و معشوقههای خیالی لمیده بر تختهای انزوا
به فاق شمعدانیها ایمان دارند
من از عبور میآیم
با پیراهنی به وسعت یک شهر
که ستارهدوزی شده است
و هر شب از میان شکافهایش میشود به ماه پی برد
سایهها نمیدانند
خفاش از ترس تاریکی
به نور هجوم میآورد
و پروانه از شوق به شمع
پیژامههای الکن آبادی را
رمزگشایی اگر میکردند
صدای مردان بسیاری را از زیر نخها میشنیدی
که سوزندوزی شده است دهانشان
و از ترس به جیبها پناه بردهاند
چون تسبیح شاه مقصود پدربزرگ که هویّتی داشت مجهول
چشمهایت را باز کن
معشوقههای خیالی هرگز از این سطور رد نمیشوند
و فریاد هیچ چریکی از پشت میلهها
بریدهبریده به گوش نخواهد رسید.
مجتبی حیدری