«واشكافی معنايی و نقد محتوايی ترانه‌ی ” بارانی آبی معروف”، اثر لئونارد كوهن»
یادداشتی از رامتین بیدارس

در نگاه اول به اين اثر يک عشق سه طرفه به ذهن متبادر می‌شود، يک خيانت از طرف فردی نزديک همچون برادر؛ اين كلمه‌ی “برادر” تنها جايی است در اثر كه می‌توانيم حدس بزنيم شخص سوم داستان مرد است.

در مطلع اين ترانه مقايسه‌ی بی‌نظيری از زندگی شخص سوم قصه (كه حالا بدون معشوق زندگی می‌كند) و شخص اول (نويسنده‌ی نامه كه با معشوق زندگی می‌كند) به وقوع می‌پيوندد.

– من در نيويورک سرد زندگی می‌كنم/ تو داری خونه‌ت رو توی عمق بيابون می‌سازی

– من جايی كه زندگی می‌كنم رو دوست دارم/ تو الان ديگه انگيزه‌ای برای زندگی نداری

– هر غروب توی خيابون كلينتون صدای آهنگ مياد/ اميدوارم تو چند تا نوار با خودت برده باشی

و در ادامه نويسنده، مخاطب را به عمق قصه پرتاب می‌كند، بدون مقدمه، بدون هیچ حرف اضافی؛

– جين با يک دسته از موهای تو اومد

– گفت تو اونها رو بهش دادی

تصويرسازی‌های مبهم و شاعرانه‌ای كه اجازه‌ی هرگونه برداشت آزاد را به مخاطب می‌دهند و به گونه‌ای ماهرانه نوشته شده‌اند كه نه تنها زننده نيستند بلكه طوری استفاده شده‌اند كه هرگونه تجربه‌ی شخصی مخاطب در رابطه‌ی احساسی در زندگی‌اش را مجبور به همزادپندازی با اين تصاوير می‌کنند.

اما معنی «پاک و زلال شدن» شخص سوم قصه چيست؟
آيا رهايی از شهوت است؟ اصلاً می‌شود اين اثر را يک اثر اروتيك پنداشت؟
و همه چيز در شب رخ می‌دهد با استفاده از موتيفهای زمانی و نمادگرايی‌های بی‌بديل در اين اثر همانند چهار صبح، آن شب كه خواستی پاک و زلال باشی،
سايه‌ی تاريكی در تمام اثر حس می‌شود

اين نمادها در جای جای اثر با ارجاعات درون متنی به هم متوصل می‌شوند تا شاهد يک روايت غيرخطی دايره‌وار باشيم.
همان شخصی كه «بارانی آبی معروف» را پوشيده بود، همان فردی‌ست كه حالا دارد در بيابان زندگی می‌كند و چشم انتظار تک تک قطارها، در انتها تنها به خانه برمی‌گردد، بدون ليلی وين
نويسنده با تصويرسازی‌های هنرمندانه در يک ايستگاه قطار، به زيبایی تِم تنهايی و حسرت را به تصوير می‌كشد (با ارجاع برون متنی به آهنگ ليلی وين كه خود جای بحث بسياری دارد).
راوی تا اينجا برنده است و شكست را در ظاهر و باطن شخص سومِ اين عاشقانه به تصوير می‌كشد، تا آنجايی كه:

– من دارم می‌‌بينمت با يک گل سرخ كه به دندان گرفته‌ای

– يک دزد كولی لاغر ديگر

گل سرخ؛ يک هديه در ايستگاه قطار است يا نمادی‌ست از معشوق آسيب ديده‌ی قصه؟
اگر گل سرخ را نماد معشوق زخم خورده از به دندان گرفته شدن فرض كنيم، می‌بينيم كه درست در همين لحظه جين از خواب بيدار می‌شود و به شخص سول مجهول اين داستان سلام می‌فرستد.

– من چی می‌تونم بهت بگم؟ برادر من؟ قاتل من؟

– فكر كنم دلم برايت تنگ شده است، فكر كنم بخشيدمت

پارادوكس رفتاری در راوی برای بخشيدن يا قاتل خطاب كردن شخص سوم داستان در بيت‌های زير توجيه می‌شود كه رنجی را از چشمان معشوق برمی‌دارد، كاری كه به زعم راوی تحسين برانگيز است، هرچند زيبايی‌بخش چشمان جين بوده‌اند.
ابهام خوابيده در رنج كه آيا رنج فراق است يا رنج در طول زمان وصل، وصلی كه به پايان رسيده است، نيز اجازه‌ی برداشت‌های آزادانه را به مخاطب می‌دهد.
راوی كه شخص سوم را هنوز دشمن خود می‌داند، با اينكه او را بخشيده است، دليل احتمالی آن را با يک تمثيل زيبا روشن می‌سازد كه ارتباط عمودی دو مصرع بعدی را نیز محكم می‌كند.
دليل برگشتن او را، يا خود راوی (كه در خواب است) در نظر می‌گيرد يا جين را كه ديگر بعد از برگشتن “زن هيچ كس نيست”.
در پايان‌بندی كار، دوباره با فرم دايره‌ای شكل اين اثر به قسمت‌های ابتدايی برمی‌گرديم.

– جين با دسته‌ای از موی تو آمد

در اين اثر از ابتدا تا انتها با رنجی روبرو هستيم كه سه بعد دارد: فردی كه رنج كشيده، فردی كه رنج داده و فردی كه رنج را برداشته است.
شايد بشود دو شخصيت اول را در همان تک مصرع “جين با دسته‌ای از موی تو آمد” برانداز كرد و كسی را كه رنج را برداشته است، در پاره‌های بعدی شعر بررسی کرد، جايی كه از او به خاطر برداشتن رنج از چشمان معشوق تشكر می‌شود. با اين فرض سوالی که پيش می‌آيد این است كه آيا فردی كه رنج را تحميل كرده است، همان كسی است كه رنج را روزی از چشمان معشوق برداشته بوده است؟
حال بار ديگر اين اثر را گوش كنيد، آيا اين عذاب وجدان نويسنده است برای رنج دادن معشوقه‌ی خود كه باعث شده نامه‌ای برای خودش بنويسد؟ آيا مخاطب نامه، خود نويسنده (ل.كوهن) است؟!
آيا فرد همراه با بارانی آبی معروف در انتظار تک تک قطارها با شاخه گل سرخ به دندان، همان كسی بوده است كه حالا در حال ساخت خانه‌ای در اعماق كوير است؟
آيا مقايسه‌ی ابتدايی كار، بين نويسنده همراه با معشوق در گذشته و نويسنده بدون معشوق كنونی است؟

– من در نيويورک سرد زندگی می‌كنم/ تو داری خونه‌ت رو توی عمق بيابون می‌سازی

– من جايی كه زندگی می‌كنم رو دوست دارم/ تو الان ديگه انگيزه‌ای برای زندگی نداری

– هر غروب توی خيابون كلينتون صدای آهنگ مياد/ اميدوارم تو چند تا نوار با خودت برده باشی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *