عروس دشتم
فردا که بیاید
بگو که بخت مرا در خون و عصیان ندیدهای
و پیراهن سفیدم را به گور نمیبرم
پیشانیام بلند
و رنج زنان قبیله
از سینهام سر نمیگیرد
سرزمینی از دلتنگیام
و هربار به شکل زنی با تو خوابیدهام
قسم به تبار کوچ
به لهجهی سرخ لالهها
به شکنجهی موهایم در باد
این پوست را هرچه ورق میزنم
به بهار نمیرسد
شکوفه میشوم از مرگ
به پیراهنم دعا کن
که زندگی در چین دامنم جا نمیشد
سحر گودرزوند