در بستهام به روی جهانی بدون شرح
افتادهام به شرح فروپاشی تنم
نزدیکها نمیشنوندم… گرفتهاند…
کوهم که زیر گوش خودم حرف میزنم
خونم، که گوشهی لب شعرم چکیدهام
ردم، که رو به هرچه که بنبست میروم
هر آن به هیئت ِ کلمه مثله میشوم
هر آن اراده میکنم از دست میروم
دستم نمیرسد به خدا تا ببخشمش
دستم نمیرسد به خودم تا لِهش کنم
کودم که پای شعر خودم چال کردهام
تا با دلی که خرد شده فربِهاش کنم
چیزی شبیه تکهای از من شکسته است
توی گلوی هر چه قناری که در قفس
دارم به ریشههای خودم چنگ میزنم
من یک جنازهام که نمرده! همین و بس
در ارتفاع ِ خونخوری ِ جرثقیلها
هربار در گلوی کسی آه بستهام
هربار که زدند رگی را، بریدهام
هر بار سنگ خورده به شیشه، شکستهام
پشت ِ مرور ِ خاطرههای نمک به زخم
هر بار با زنی که کتک خورده، مردهام
هر بار با عروسی ِ جبری، کفن شدم
هر بار مردهام، جسدم را شمردهام
هر بار کودکانهای آزار دیده است
رنج ِ تجاوز از بدنم چکه میکند
هر بار تن فروشی از آهم گذشته است
زخم از هزار توی تنم چکه میکند
بیمارم آنچنان که شفا، کذب فاحش است
گوشه به گوشه گورم و تابوتم و لحد
هر گوشهام یکی به خودش زخم میزند
هر گوشهام یکی به خودش فحش میدهد
هر گوشهام هراس ِ شکاری که رو به موت
هر گوشهام تحمل ِ شب، در رثای صبح
هر گوشهام تفنگ پر و دستهای ِ پوچ
هر گوشهام مزار جگر گوشههای صبح
هر بار پشت گریهی نتهای باغ وحش
توی سرم چقدر قفس زنگ میزنند
هر بار کاشتند زنی را که بشکفد
گودال کندهاند و به من سنگ میزنند
در من چقدر آینهها را شکستهاند
زندان چقدر آینه را مرد میکند!
هر بار تکهتکه شدم از مرور من
هر بار… آخ… زندگیام درد میکند
بین جماعتی که شبیهند به عذاب
من یک روانیام که خودش را شمرده است
در من چقدر زخم دهن باز کردهاند
از زخمهای دست فروشی که مرده است…
لطفاً یکی مرا بزند… مثلهام کند
حال شراب ِ فاجعه را جا بیاورد
هضمم نمیکند کلمه… غربت مرا
لطفاً یکی بخواند و بالا بیاورد!
طاهره خنیا
در جهانی از این دست بی همه چیز
…
آخه چرا اینجوری شعر میگی
وحشتناکه…
…و چقدر آنچه باید باشد…
دمت جوش..
خانم خنیا
نابغه ای هستند در بازی با کلمات..