«به خاطر لوون»
یادداشتی بر فیلم «کوپال» به کارگردانی «کاظم ملایی»
علی ولی‌اللهی

وقتی فیلم را نگاه می‌کنید باورتان نمی‌شود شخصی که انقدر توی فیلم و در قاب دوربین زنده و پویاست، دیگر در بین ما نباشد. دانستن این واقعیت که «لوون هفتوان» دیگر نمی‌تواند در هیچ فیلمی بدرخشد، در هیچ جای فیلم شما را راحت نمی‌گذارد و تبدیل می‌شود به یک سوژه‌ی ذهنی که انگار سنجاق شده به فیلم. امکان ندارد کسی لوون را بشناسد و دو سه تا فیلم از او دیده باشد و بتواند بی‌خیال اتفاق تلخی که اواخر سال گذشته رخ داد، خیلی راحت بنشیند و «کوپال» را نگاه کند. به هر حال فیلم شدیداً تحت تاثیر آن رخداد و فقدان لوون دوست داشتنی است.

اما در مورد خود فیلم کوپال ابتدا باید یک نکته‌ی خیلی مهم را مطرح کرد که روی اساس بحث بسیار تاثیرگذار است. شاید به جرات بتوان گفت که کوپال نمونه‌ی خوبی برای لفظ سینمای «هنر و تجربه» است. یعنی کارگردان اثر با توجه با آموخته‌هایش کاملا دست به یک حرکت تجربه‌گرایانه می‌زند. چیزی که شاید کمتر در سینمای هنر و تجربه شاهدش هستیم. بیشتر آثاری که امروزه به عنوان هنر و تجربه به خورد مردم داده می‌شود فیلم‌های خسته و بی‌رمقی هستند که صرفا به خاطر دور بودن از جریان سینما و عدم توانایی جذب مخاطب به گروه هنر و تجربه دیپورت می‌شوند. و این باعث می‌شود ما کمتر شاهد آثاری همچون ماهی و گربه و هجوم و تمارض و … باشیم. فیلم هایی که فارغ از ارزش‌گذاری کاملا در دل سینمای هنر و تجربه قرار می گیرند. بگذریم.

به همان دلیلی که گفته شد باید در صحبت‌هایمان پیرامون این دسته از فیلم‌ها تولرانس بالاتری برای وقوع خطا در نظر بگیریم. به قول معروف دیکته‌ی نانوشته که غلط ندارد. وقتی فیلمساز می‌خواهد به صورت مستقل، دست به تجربه‌گرایی با برنامه بزند، یعنی کاری بکند که نمونه‌اش یا کمتر اتفاق افتاده یا اصلا اتفاق نیفتاده، طبیعتا ضعف‌هایی خواهد داشت که شاید فیلمی که می‌خواهد روی روال معمول سینما یا همان به اصطلاح بدنه کار کند درگیرش نباشد. از این منظر، یعنی از منظر تجربه‌گرایی با برنامه و هدفمند باید به کارگردان فیلم کوپال تبریک گفت. کاملا مشخص است که ذهنیتی پشت ساخت فیلم وجود دارد و تلاش شده تا حد امکان آن ذهنیت از انتزاع به واقعیت تبدیل شود. کاظم ملایی سعی کرده با استفاده از یک فرم بصری ویژه کارش را به سرانجام برساند که البته در مورد موفقیت یا عدم موفقیت تلاشش می‌توان بحث کرد. چیزی که مشهود است تلاش فیلمساز است که قابل تقدیر است.

دکتر احمد کوپال با بازی زنده‌ یاد لوون هفتوان یک شکارچی و تاکسیدرمیست تنهاست که تنها رفیقش یک سگ ژرمن به نام هایکو است. او در خانه‌ای دور از شهر و با مجسمه حیواناتی که شکار کرده و تاکسیدرمی شان کرده زندگی می‌کند. همسرش او را رها کرده و کوپال غیر از تماشای تلویزیون و بازی با هایکو و گشت زدن در خانه‌ی موزه مانندش سرگرمی دیگری ندارد. تا اینکه یک شب اتفاقی می‌افتد و او در مخمصه‌ای قرار می‌گیرد که باعث تغییری بزرگ در زندگی‌اش می‌شود.

از خلاصه‌ی داستان شاید بتوان حدس زد که تم اصلی فیلم در واقع تنهایی است و به صورت ضمنی به مساله محیط‌ زیست نیز می‌پردازد. مردی که تمام عمرش را با شکار حیوانات گذرانده و حالا وسط روح آن همه حیوان تک و تنها در خانه اسیر شده. هیچ‌کس از او خبری نمی‌گیرد. هیچ‌کس به خانه‌اش نمی‌آید. خودش جایی نمی‌رود و آخرین آدم‌هایی را هم که در زندگی داشته از خودش رانده است. گره اصلی قصه‌ی فیلم که گیر افتادن کوپال در خانه خودش است، چندان قصه‌ی جدیدی نیست. معمولا خیلی از فیلمسازان برای بررسی تغییر و تحول شخصیت اصلی فیلم و برای اینکه قهرمان داستان فرصت داشته باشد به خودش و زندگی‌اش نگاه دقیق‌تری بیاندازد، او را در جایی گیر می‌اندازند. کوپال هم قرار است در مدتی که گیر می‌افتد به زندگی ، به گذشته، به اعمال و رفتارش فکر کند. و البته که کارگردان می‌خواهد این تفکر را جهت‌دهی بکند. تصاویری که گرفته می‌شود، حرکات دوربین، تصویرهای ذهنی کوپال همه در جهت نهادینه کردن این فکر در ذهن مخاطب است که ما چه بلایی سر محیط زیستمان آورده‌ایم. چه بلایی سر خودمان آورده‌ایم. ما با تکنولوژی، ما با خودخواهی، ما با زیاده‌خواهی و مصرف‌گرایی، ما با کشتار و نابودی محیط زیستمان در واقع خودمان را اسیر کرده‌ایم. ما مثل یک ماهی بیرون افتاده از آبیم که حواسمان نیست در حال مرگیم و فقط بالا و پایین می‌پریم و باید هرچه سریعتر به آب برگردیم.

ملایی برای انتقال این معانی از تصویر کمک گرفته. چرا که قصه فیلم خیلی چفت و بست درستی ندارد و وقایع علت و معلولی آنچنان که باید و شاید درست رعایت نمی‌شود، نبود چفت و بست خوب برای قصه و تاکید ملایی بر روایت کردن همین قصه‌ی بدون چفت و بست، برای انتقال چیزی که در سر دارد، باعث شده قسمت‌های خیلی زیادی از فیلم کشدار و حوصله‌سربر به نظر برسد. باتوجه به اینکه دو سوم فیلم در یک لوکیشن بسته و تنها با حضور یک بازیگر است باید تمهدیات بیشتری برای سرحال نگه داشتن فیلم اتخاذ می‌شد که متاسفانه این اتفاق نیفتاده.

از دیگر کارهایی که ملایی در ساخت فیلمش زیاد استفاده کرده تکنیک اسلو و فست موشن است. به نظر می‌رسد با توجه به مضامینی که در سر کارگردان وجود داشته مثلا همان بحث فشار تکنولوژی روی بشر و تاثیر تبلیغات روی مردم، این تکنیک به عنوان بخشی از فرآیند آماده‌سازی ذهنی استفاده شده. اما در عین حال استفاده‌ی مکرر کارگردان باعث شده دیگر شاهد تاثیرگذاری‌اش نباشیم و مدام توی فیلم با خودمان بگوییم الان یک‌بار دیگر استفاده می‌کند، الان یک‌بار دیگر استفاده می‌کند!

دنیایی که ملایی ساخته با همه ضعف‌ها و کاستی‌هایش به واسطه‌ب تجربه‌گرایی‌اش ارزش دیدن را دارد، اما فیلم یک ویژگی دیگر دارد که باعث می‌شود آدم مجاب شود حتما فیلم را ببیند. حضور قدرتمند و درست لوون هفتوان به تنهایی فیلم را یک پله بالاتر آورده. خستگی‌اش، نفس نفس زدنش، چاقی بیش از حدش و در یک کلام تحت فشار بودنش کاملا منطبق بر ایده‌ی اصلی فیلم است. کوپال را ببینید. نه به خاطر محیط زیست، نه به خاطر تکنیک‌های تصویربرداری، به خاطر لوون. به خاطر آخرین حضور‌های لوون روی پرده‌ی نقره‌ای.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *