از ماشین پلیس پیاده میشوی. میروی عقبتر و چاقوی خونی را میاندازی روی زمین. دستهایت را بالا میگیری. دو ماشین پلیس عقب عقب از خیابان خارج میشوند. از پلّههای آموزشگاه زبان بالا میروی. بالای جنازهی مرد جوانی، میایستی و شروع میکنی به تکّهتکّه کردنش. جنازه از زمین بلند میشود و شروع میکند به دعوا کردن با تو. چاقو را چند بار در شکمش فرو میکنی. همه جیغ میکشند. میروی ته راهرو. طبقهی بالا. به کلاس درس برمیگردی. بعد از کشتن هر دانشآموز، چاقو را دوباره تیز میکنی. جلوی در میایستی. تک تک دانشآموزان را به ترتیب و با وسواس خاصّی سلاخی میکنی. از پلّهها پایین میروی. به سالن اصلی برمیگردی و با مردی که چند خط قبل به قتل رسید، سلام و علیک میکنی. از آموزشگاه خارج میشوی. در خیابان چند بار پشت سرت را نگاه میکنی تا خیالت راحت شود کسی تعقیبت نمیکند. از دکّهی کنار خیابان یک بسته سیگار میخری. یک نخش را درمیآوری و بقیّه را پرت میکنی. تاکسی میگیری و عقبعقب از خیابان خارج میشوی. جلوی در خانهت میرسی. با آسانسور بالا میروی. در را باز میکنی. توی سینک آشپزخانه دستهایت را زیر شیر آب نگه میداری و محکم بهم فشارشان میدهی تا هیچ اثری از خون نماند. میروی روی کاناپه مینشینی. چند ساعتی زل میزنی به دو جنازهی سلّاخی شده که وسط اتاق پهن شدهاند. نوک شیشهشیر را به زور روی لبهای خونی بچّهی مردهت فشار میدهی. بلند میشوی. چند قطره شیر میچکانی روی دستت. با دقّت این کار را انجام میدهی تا مطمئن شوی خیلی داغ نیست. آب جوش را با شیرخشک ترکیب میکنی و تکان میدهی. میروی بالای سر بچّه. چاقو را فرو میکنی در قلبش. بچّه گریه میکند. باز هم گریه میکند. میرود بالای سر زنی که وسط اتاق مرده. با تکرار کلمهی “مامان” سعی میکند بیدارش کند. زنت بیدار میشود. از پشت بغلش میکنی و چاقو را در گلویش فشار میدهی. از هم جدا میشوید. زن به آشپزخانه میرود و تو برمیگردی به اتاق. چند بار چاقو را روی چاقو تیزکن میکشی. زن چیزهایی میگوید. با اینکه صدایش کامل به اتاق نمیرسد امّا خوب میدانی در مورد تازه نبودن سبزی حرف میزند. از اتاق میروی بیرون. یک دسته سبزی و یک قوطی شیر خشک میگذاری روی اپن آشپزخانه. از آسانسور پایین میروی و برمیگردی پایین جلوی در. میروی سبزیفروشی و سبزی تازه میخری. بعد گوشی موبایلت را چک میکنی. زنت اساماس داده باید شیر خشک بخری. سوار تاکسی میشوی و بر میگردی به خیابان آموزشگاه. از دکّهی کنار خیابان یک نخ سیگار میخری و همانجا میکشی. از پلّهها بالا میروی. با مرد جوانی دست میدهی. میروی طبقهی دوم و شروع میکنی به درس دادن.
به هفتهی قبل برمیگردی که از دکّهی کنار خیابان سیگار خریده بودی. درس داده بودی و دنبال سبزی تازه گشته بودی. به هفتهی قبلتر برمیگردی که از دکّهی کنار خیابان سیگار خریده بودی. درس داده بودی و دنبال سبزی تازه و شیر خشک گشته بودی. برمیگردی به ماه قبل. به دو ماه قبل. حتّی در سال قبلترش هم چیزی جز درس دادن و دنبال سبزی تازه گشتن و شیر خشک خریدن پیدا نمیکنی. انقدر به عقب برمیگردی تا از ته کمددیواری اتاق چاقوی قدیمی کفّاشی بابا را پیدا کنی که حسابی کند شده. میخواهی تیزش کنی، امّا وقت نداری. باید به آموزشگاه زبان بروی و درس بدهی. موقع برگشتن هم سبزی تازه و شیر خشک بخری.