امشب تهِ این قصه رو “من” می‌نویسم
دستای بی‌تابم تو دستِ خودنویسه
رو میزِ کارم قهوه‌های نیمه‌خورده‌س
چشمای بی‌خوابم بازم از اشک خیسه

جایِ هجومِ خون، تو رگ‌هام انتقامه
ذهنم واسه پایانِ قصه رنج برده
وقتی که تویِ خط به خطِ قصه شون، از
شخصیتِ اصلیِ قصه، ضربه خورده!

خودکار و میز و کاغذا دستپاچه می‌شن!
می‌دونن این قصه به خوبی سر نمی‌شه
تو دست‌های این نویسنده یه کُلتــــــــــــه!
پایانِ قصه‌م فرق داره با همیشه!

تو نقشِ اول بودی تو این قصه اما!
امشب تمومت می کنم… از بین میری
شلــــــیک! پیشــــــونیت! دستِ من رو ماشه‌س
زنده نموندی تا ازم امضا بگیری!

مینا ملکی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *