زیر بتادین دوش میگیرم
با بخیه هی زخمامو میبندن
من آخرین پروانهی دنیام
که بالهامو زورکی کندن…
من یه مونالیزای بیلبخند
بین داوینچیهای افسردهم
رو زندهی من شمع روشن کن!
من قبل دنیا اومدن مردهم
میخواستم شکل پریها شم
با سایه و موهای اکلیلی…
هی رو شبم پنکک زدم تا صبح
هی سرخ شد با صورتم سیلی
زخمای من از عشقه، می دونی؟!
حتی نمیشه بخیه زد روشون
اونا که بام خوابیدن و رفتن
جا مونده روی بالشم بوشون…
من «شازده کوچولوی» این قصهم
اینجا ولی روباهها گرگن
[تابوت من رو شونهی باده
گوشام پر از موسیقی ارگن…]
شب پا به ماهه تو جهان من
خفاشها رفتن توی پیله
حسی که من دارم به این دنیا
حس «گریس» توو فیلم «داگویل»ه
خون میچکه توو پالت رنگم
گل می کشم/ رو بوم نقاشی
یه «دختر دانمارکی» توو من هست
که سعی کردی عاشقش باشی…
تا حلق توی شب فرو می رم
از طیف های نور میترسم
آغامحمدخان دلم می خواد
از چشمهای شور میترسم
پشت نگاه من یه تابوته
که توش یه پروانه دق کرده
یه کرم خاکی توی این پیلهس
که قرن ها هی هق و هق کرده
زیر بتادین دوش میگیرم
با بخیه هی زخمامو می بندن
من آخرین پروانهی دنیام
که بالهامو زورکی کندن…
هستی محمودوند
سه چهار جای شعر بسیار قدرتمند نوشته شده بود. نسبت به ترانههای به اصطلاح ترانهی امروزی، حیرتانگیز بود. کاش بیوگرافی مختصری از شاعرها ضمیمهی آثار بشه. درآخر اینکه دوست دارم باز از شما کار بخونم. موفق باشید.
قشنگ بود
من شازده کوچولوی این قصه م
اینجا ولی روباهها گرگن…
عالی بود
عالی بود هستی عزیز ترانه ای زیبا شعری زیبا
پشت نگاه من یک تابوته
که توش یک پروانه دق کرده
توصیه من اینه که سادگی رو چاشنی شعرات کن موفق باشی بازم شعر برامون بزار