در سینماسایه‌های این هفته معرفی‌های زیر را می‌خوانیم:

• درام اسپانیایی «روح کندوی عسل» ساخته‌ی ویکتور اریسه/ اعظم اسعدی
• درام جنایی و نسبتاً سورئال «عنصر جنایت» ساخته‌ی لارس فون تریه/ محبوبه عموشاهی
• درام «۲۴ هفته» از سینمای آلمان ساخته‌ی آنه زهرا براچه/ عاطفه اسدی

فیلم «the spirit of the beehive» فیلمی است در ژانر درام به کارگردانی ویکتور اریسه و محصول ۱۹۷۳ اسپانیا.

لوکیشن فیلم دهکده‌ای کوچک در اسپانیا است و با دعوت مردم دهکده برای دیدن فیلم فرانکشتاین آغاز می‌شود. در همان آغاز فیلم و تفاوت نرخ بلیط سینما برای کودک و بزرگسال، برای فیلمی که مخاطبش کودک نیست، متوجه می‌شویم با فیلمی روبرو هستیم که کودک مرکز توجه آن است. در سکانس‌های بعدی با خانواده‌ی کودک آشنا می‌شویم. پدر، مادر، خدمتکار، معلم و …
آنا در دنیای کودکانه‌ خودش پس از دیدن فیلم، فرانکشتاین را در محیط پیرامون خودش جستجو می‌کند.
هرچقدر بازی پدر و مادر سرد است (البته به خاطر شخصیت‌هایشان) بازی دو کودک مملو از حس کودکانه‌ی کنجکاوی و شرارت است.
فیلم به نظام خانواده نقد می‌کند و تبعیت از الگوها و هنجارهای جامعه و مشکلاتی که در پی آن بوجود می‌آید. به نظرم تمام صحنه‌ها با دقت انتخاب شده و تاثیرگذار بودند. فیلم را دوست داشتم و دیدنش را پیشنهاد می‌کنم.

● اعظم اسعدی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

فیلم «The element of crime» به کارگردانی «لارس فون تریه» و محصول سال ۱۹۸۴ است.

فیلم روایت کارآگاهی بازنشسته به نام «فیشر» با بازی «مایکل الفیک» است که از قاهره به اروپا برگشته تا معمای قتل‌های سریالی را کشف کند. در سکانس‌های ابتدایی فیلم می‌بینیم ‌که فیشر سراغ معلم قدیمی‌اش به اسم «آزبورن» می‌رود که کتابی به اسمThe element of crime نوشته و اسم فیلم نیز از آن گرفته شده است.
فیلم لایه‌های روانشناختی دارد و در ژانر فیلم نئو نوآر قرار می‌گیرد البته با این تفاوت که رنگی است. فضای فیلم رازآلود و سوررئال است و درواقع فرم در تعامل کامل با محتوا قرار می‌گیرد.

در جایی از فیلم یکی از شخصیت‌ها شعر فولکلور «خانه‌ای که جک ساخت» سروده‌ی «آرن تامپسون» را می‌خواند که اسم فیلم دیگر لارس فون تریه در سال ۲۰۱۸ است که روایت قاتلی سریالی به نام «جک» است و انگار دو فیلم، قاتلی سریالی را از دو زاویه‌ی دید مختلف و فضاهایی کاملا متفاوت روایت می‌کند و به تصویر می‌کشد.
فیلم از زبان شخصیت کارآگاه فیلم یعنی فیشر روایت می‌شود که توسط فردی هیپنوتیزم شده و درواقع ما داستان را از درون خاطرات درون ذهن فیشر می‌بینیم. انگار فیشر ما را داخل مغزش برده که همه‌چیز در آن بر روی آب شناور است. آب در همه‌جای فیلم حضور دارد و همه‌چیز انگار در فضا معلق است و هیچ‌چیز شکل یا نظم مشخصی ندارد. فیلم در معرض لامپ‌های بخار سدیم فیلمبرداری شده و باعث شده که تنها نور فیلم در تمام سکانس‌ها زرد مایل به قرمز باشد. فضاسازی فیلم و این ایده‌ی فیلم که انگار ما را به درون ذهن شخصیتی می‌برد که هیپنوتیزم شده دوست داشتم. فیلم را برای دیدن پیشنهاد می‌کنم.

● محبوبه عموشاهی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

فیلم «بیست و چهار هفته» با عنوان انگلیسی 24weeks و عنوان اصلی به آلمانی 24wochen یک درام چالش‌برانگیز است به کارگردانی «آنه زُهرا براچه» و محصول سال ۲۰۱۶. فیلم از انتخاب‌شدگان برای رقابت جهت دریافت خرس طلایی شصت و ششمین جشنواره‌ی برلین نیز بوده است.

همان‌طور که از عنوان فیلم هم می‌شود حدس زد، شخصیت اصلی یک زن باردار است که حدوداً در سن بارداری شش ماهگی، متوجه می‌شود بچه‌ی توی شکمش سندروم داون دارد و همچنین اختلالی در دریچه‌های قلب. زن که یک کمدین مشهور و موفق است، باید تصمیم بگیرد که بچه را سقط کند یا نگهش دارد. چگونگی گرفتن یا نگرفتن این تصمیم و مسیری که او و دوست‌پسرش طی می‌کنند تا بهترین و درست‌ترین تصمیم را بگیرند، اتفاقات فیلم را تشکیل می‌دهند.
فیلم به‌نظرم شخصیت‌پردازی به‌اندازه‌ای دارد و آسترید (با بازی یولیا ینچ) و تردیدها، عشق مادری و هراسش را به خوبی به مخاطب نمایش می‌دهد. کاراکتر پارتنر او (با بازی بیارنه مدل) هم در کنار او و گاهی در نقطه‌ی مقابل او، حضور به‌جایی دارد تا بتوان بیشتر ابعاد این تصمیم مهم را در فیلم شکافت و گذاشت جلوی چشم بیننده.
فیلم می‌کوشد نسبتاً بی‌قضاوت ‌(روی نسبتاً تاکید دارم) پیامش را مطرح کند، و بگوید چنین دوراهی‌ای از آن اتفاقاتی است که نمی‌توان برایش نسخه‌ی کلی پیچید و گزاره‌ی «درست» و «غلط» را مشخصاً تعیین کرد. این پیام فیلم و به‌خصوص پایانش (که نمی‌شود بدون اسپویل درباره‌اش بنویسم) من را یاد جملاتی از کتاب «در آمریکا» نوشته‌ی «سوزان سانتاگ» انداخت که:
«دو کلمه‌ی «درست» و «غلط» در دوره‌ی حاضر زندگی من، دیگر با قاطعیت قبل استفاده نمی‌شوند و کاربر حتی شرمنده و عذرخواه هم است که آن‌ها را به کار برده؛ مگر اینکه از آن متعصب‌های خودبین یا کینه‌توزهای خطرناک باشد.»
و سپس در ادامه از آدم‌هایی می‌گوید که اگر کلمات «درست»، «غلط»، «خوب» و «بد» را از آن‌ها بگیریم، انگار برهنه و بی‌دفاع رهایشان کرده‌ایم. این مبحث و اندیشه‌ی پشت فیلم من را به‌خصوص یاد سوالاتی می‌اندازد که بیان می‌کنند بله و خیر قطعی‌ای وجود ندارد و گاهی اخلاقی‌ترین عمل، ممکن است عملی باشد که سود بیشتری برای طرفین داشته باشد، حتی اگر عملی سخت و ذاتاً شر باشد.
و البته که به نظر من سقط جنین در سن بالای حاملگی، عملی ذاتاً شر نیست اما نمی‌توان بحران‌ها و چالش‌های روحی‌ای که با خود به همراه می‌آورد را نادیده گرفت. انسان مدام با این پرسش مواجه است که آیا گرفتن جان یک انسان سندروم داون صحیح است؟ آیا واقعاً منفعت او در زندگی نکردن است؟
فیلم صحنه‌های حسی و غمناک زیاد دارد و‌ من با آن اذیت شدم و با چند صحنه از آن خیلی گریه کرده‌ام. اما در مجموع تماشایش را پیشنهاد می‌کنم.

● عاطفه اسدی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *