گفتی: “بخوان” به نام خدایان بوالهوس
دیباچهی جماع بُز و اَنتر و مگس
تکرار کن نحوست عصر مدرن را
در انزوای کاغذی و سادهی قفس
یک مشت حزب برتر و یک مشت پاپتی
با خیل بورژوای پسامانده در زمین
این بود انتهای مدرنیته در جهان؟
انگشت روی ماشه و پاهای روی مین!؟
اندیشهی اصالت من یا وجود تو
ماهیت بشر… عدم “واجب الوجود”!
میفلسفیدنم وسط پارههای تز
با ایسمهای “پوچ گرا”… با یکی نبود
یک دست جام “باده” و یک دست ذکر “هو”
چرخی بزن، “اصالتِ تن” را بخوان بگو
با پارههای تن تنهی “شمس و مولوی”
رقص سماع در بغل “پُل میشل فوکو”!
با دختران باکره، با جندههای هات
با مردهای فاسد پا در گُه و لجن
“ابزورد”… انفعال جهانی بدون “ایسم”
یا “وانهادگی بشر” در مدار تن
تن را به دست باد بده در مسیر راه
طوفان اگر نمیبردت سمت انزوا
این میلهها به درد جهانت نمیخورد
در این قفس نمان و برقصا دادان دادا
زن، مرد، مرد، زن/ تن و دو نیمهی جدا
هم جنس/ هم اصالت و همزاد و همگرا
زن نیمه نیمه نیمه شده در تمایلات
زن، مرد، مرد، زن/ تن و هر تن جدا جدا
گفتی بخوان به نام خدایانِ… خواندهام
گفتی بمان میان خدایانِ… ماندهام
گفتی بمیر مردگیات را و هیچ باش
من مردهام به نام خدایان بوالهوس…
سمیه جلالی