از راهروی شب میاد بیرون «ستاره»
میگرده دورِ خاطراتش پنکهسخـ(ق)ـفی
حک میکنه رو ماسههای آبیِ رینگ
شکل دوتا قلبو؛ توو یه رویای مخفی!
کَف میزنن… بالا گرفتن پوستراشو↓
کلی تماشاچی باهم عینِ توو خواباش
از آب و کف پُر میشه کمکم چشمای رینگ
مرغای دریایی میشینن رو طناباش
«دریا» میاد -با دسـ(ـتـ)ـکشا و شورت آبیش-
زنگشروعِ راندو داور میزنه: دینگ!
میره جلو، موجا هُلش میدن عقب هی…
با مشت اول پرت میشه گوشهی رینگ!
هُو میکشن مردم؛ هوا طوفانی میشه
از آب بیرون میکشه «رویا» رو؛ مرده!!!
میخواد بلنـ(د) شه لِه کنه دریا رو… اما
قلبای روی ماسهها رو آب برده!
داد میزنن باهم طرفداراش:
– بلنـ(د) شو!
– یالا!
– لهش کن!
زورشو از دست داده!
شب میشه کلّ رینگ تا پاشه، بتابه
اما ستاره نورشو از دست داده!
میگرده توو گردابِ سالن پنکهسقفی
رو سقفِشب؛ تاریک میشن هالوژنها
دریاچهی خیسِعرق با مشت آبیش
می -پشتِهم- کوبه به کیسهبوکسِ شنها…
هستی محمودوند