1
بر پشت بام کاخنشینان
پرواز را نخواسته بودم
دستم به زانوان خودم بود
هر چند برنخاسته بودم
دستم رسیده بود و نچیدم
از پرتغال خونی جلاد
گفتم که خاک بر سر این خاک
گفتم که مرگ باد بر این باد
رویای خودفروختگان را
در کیسه ی زباله چپاندم
هرکس که مدعی منم شد
را در حباب خود ترکاندم
دردیست غیر مردن و آن را
با هیچکس جز آه نگفتم
حتی اگر گذاشت و برداشت
با دوست از کلاه نگفتم
از اشکهای جاری در خون
از نالههای تلخ شبانه
در من ارادتیست به چنگیز
از ظلم ظالمان زمانه
گفتی شراب و شانه بگیر از
خوشباشیان زلف پریشان
بدبین نباش و … نیستم اما
خالی ست هر دو نیمه ی لیوان
ای دستمال خیس من از تو
چاقو بزن به شاهرگ من
بالا نخواه تا که بیاید
آن روی روی روی سگ من…
2
برای چند قدم، چندلحظه، چند نفس
برای باز شکفتن اگر چه توی قفس
از آنکه می خواهیدش که دوستش دارید
از آنکه آب و سراب است، تا عطش دارید
از آنکه خاطرههای زیادتان با اوست
از آنکه دود و دم اعتیادتان با اوست
از آنکه بیشتر از یک رفیق بوده و هست
از آنکه دست شما را گرفته بعد شکست
از آنکه شانه برای گریستن دارد
از آنکه حال و هوای گریستن دارد
اگر چه دور شوید از لبش از آغوشش
از اعتراف به دلباختن در گوشش
سفر کنید اگر خسته اید، دلگیرید
سفر کنید، وگرنه، وگرنه می میرید
3
رسید سایه به شب جملههای ما به سکوت
دو رختخواب جدا بعد انزوا به سکوت
دو خسته از تنهایی دو گریه در بنبست
دو استکان به همخورده در مسیر شکست
بیا بگو اگر این شب به صبح راهی داشت
شجاع باش و بگو دوستم نخواهی داشت
ولی به قرص غمانگیز خواب فحش نده
به عشقبازی در رختخواب فحش نده
به این درخت تبر خورده از بهار نگو
از آنچه بر سرم آورده روزگار نگو
من از حدیث به گا رفتهها دلم خون است
برای گفتن ناگفتهها دلم خون است
مرا ببخش زبان در دهان من تلخ است
بریز و هیچ نگو استکان من تلخ است
بریز و هیچ نگو شاد باش و آه نکش
مرا به ورطهی هول آور گناه نکش
قشنگ نیست به آوار مانده سنگ زدن
به هرچه مایهی دلتنگی است چنگ زدن
درخت سوختهای در مسیر باد شدن
امیدوار به اندوه و اعتماد شدن
دلم گرفته ولی باید اعتراف کنم
حساب این غم را صاف صاف صاف کنم
دلم گرفته بغل کن مرا که غمگینم
مرا ببین که تو را با خودم نمی بینم
منی که با تو به رویا قدم گذاشتهام
کجای زندگیام با تو کم گذاشتهام؟
مرا ببخش اگر عاشقانه بیزارم
عجیب دلهره از دوست داشتن دارم
که سالهاست تو را پشت سر گذاشتهام
کلید رفتن را پشت در گذاشتهام
ولی علاقه به چیزی که نیست داشتمت
درون باغچهام تخم قلب کاشتمت
ادامه دادهام افسردگیم را که تویی
شبانهروزی سرخوردگیم را که تویی
من پناه به سیگار و فیلم خوب و کتاب
من فراری دنیا به دیدنت در خواب
نه مثل بچگیام از بخاری و چایی
نه از سکوت، نه از گریه توی تنهایی
نه از جدایی و دوری، نه از گلوله و سم
مرا بگیر در آغوش، از تو می ترسم…