در فرشته‌های کاغذی این هفته، همراه شما خواهیم بود با:

● معرفی رمان «موش و گربه»؛ دومین اثر از سه‌گانه‌ای گونتر گراس/ اعظم اسعدی

● معرفی «تهوع»؛ رمانی با رویکرد فلسفی از ژان پل سارتر/ محبوبه عموشاهی

پیش‌تر در همین ستون، رمان «طبل حلبی» از گونتر گراس معرفی شده است.

«موش و گربه» دومین جلد از «سه‌گانه‌‌ی دانتسیگ» گونتر گراس، نویسنده‌ی آلمانی است که با ترجمه‌ی کامران فانی توسط نشر فرزان روز منتشر شده است.
در این رمان، داستان یواخیم مالکه از زمانی که با راوی دوم شخص، در دبستان باهم بودند روایت می‌شود.

رمان «طبل حلبی» اولین جلد از این سه‌گانه است که قبلاً معرفی شده است. هر دو کتاب در عین‌ حال که کتاب‌های مستقلی هستند در بعضی نقاط به‌هم می‌رسند؛ مثل مکان و زمان. البته جدا از مضمون و محتوای مشترک در نقد جنگ و زبان طنز مشترک، حتی شخصیت‌هایی که ویژگی‌های ظاهری متفاوتی با سایر افراد جامعه دارند در این دو کتاب مرتبط به نظر می‌رسد. یا برای مثال تماشای طبل زدن کودک سه ساله یا آویزان کردن طبل دور گردن یکی از کاراکترها که در دو قسمت کتاب موش و گربه آورده شده است، به نظر می‌رسد برای تقویت ارتباط بین دو کتاب باشد. در غیر اینصورت به نظر من کارکرد خاصی از طبل زدن اسکار «طبل حلبی» گرفته نشده است. البته فارغ از این ارتباطات فرمی، هر دو کتاب را به صورت مجزا هم می‌شود خواند و لذت برد. هرچند من شخصاً «طبل حلبی» را خیلی بیشتر دوست داشتم.
به نظر می‌آید که نویسنده در «موش و گربه» از توضیح مفاهیم تکراری خسته شده است؛ شاید چون مطمئن است، مخاطب اول «طبل حلبی» را می‌خواند، از وارد شدن به جزئیات اجتناب کرده است. من هم فکر می‌کنم برای خواندن کتاب «موش و گربه» بهتر است حتماً اول «طبل حلبی» خوانده شود تا مخاطب بتواند با فضای هر دو کتاب بهتر آشنا شود.
خواندن کتاب را پیشنهاد می‌کنم.

● اعظم اسعدی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

کتاب «تهوع» نوشته‌ی «ژان پل سارتر» در سال ۱۹۳۸ نوشته شده است. کتاب توسط «امیر جلال‌الدین اعلم» به فارسی ترجمه و «نشر نیلوفر» آن را در ایران منتشر کرده است.

 رمان روایت فردی به نام «آنتوان روکانتن» است که به شهری خیالی به نام «بویل» آمده تا درباره‌ی سیاستمداری که در قرن ۱۸ میلادی زندگی می‌کرده تحقیق کند و کتاب بنویسد.

کتاب رمانی فلسفی با لایه‌های روانشناختی است و فرم کتاب شاید بتوان گفت چیزی شبیه فرم خاطره‌نویسی است. آنتوان روکانتن در طول روایت به توصیف جاهای مختلفی که می‌رود مثل کافه، موزه و… و همچنین به توصیف آدم‌های مختلف در آن مکان‌ها می‌پردازد و ما در میان توصیف‌های او از آدم‌ها و اشیاء مختلف، با رویکردهای فلسفی او با محوریت «اگزیستانسیالیسم» آشنا می‌شویم. درواقع انگار این سارتر است که راوی اصلی رمان است و نه آنتوان روکانتن. او ما را با تهوعش دربرابر اشیاء مختلف اطرافش که انگار ماهیتی تازه برای او پیدا کرده‌اند، همراه می‌کند. انگار اشیا و آدم‌های اطرافش آن ماهیت قبلی خود را از دست می‌دهند و همین سرگردانی آنتوان در دنیای اطرافش او را دچار تهوعی بی‌اندازه می‌کند. آنتوان به دنبال این تهوع به هنر و قدرت بی‌نهایت آن در برابر اگزیستانسیالیسمی که در جهان اطرافش موج می‌زند، پناه می‌برد و شاید جذاب‌ترین و اوج رمان همین بخش از کتاب باشد. کتاب را دوست داشتم و خواندنش را پیشنهاد می‌کنم.

● محبوبه عموشاهی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *