در سینما سایه‌های این هفته، با معرفی سه فیلم از سینمای اسکاندیناوی همراه شما خواهیم بود:

در پنجاهمین مطلب از این ستون، مینا خازنی اسکویی به معرفی سه‌گانه‌ی اسلو از یواخیم تری‌یر پرداخته است.

سه‌گانه‌ی اسلو، فیلم‌هایی هستند که با محوریت شهر اسلو ساخته شده‌اند. یواخیم تریر کارگردان ۴۷ ساله‌ی نروژی از سال ۲۰۰۶ فعالیت حرفه‌ای خود را با ساخت فیلم «تکرار» آغاز کرد که به همراه دو فیلم دیگر او که در ادامه معرفی خواهند شد، به تریلوژی اسلو معروف شد. این کارگردان در سال ۲۰۱۴ به عنوان یکی از اعضای هیت داوران بخش فیلم‌های کوتاه و سینه فوندیشن فستیوال کن معرفی شد. همچنین در سال ۲۰۱۸ نیز در هفتادویکمین جشنواره‌ی کن به عنوان ریاست هیات داوران هفته منتقدان جشنواره‌ی کن برگزیده شد.

اولین فیلم از سه‌گانه‌ی اسلو تحت عنوان «Reprise» است که در فارسی به نام‌های تکرار، دوباره‌نوازی، زندگی دوباره و…، ترجمه شده است ولی به نظر می‌رسد ترجمه‌ی دوباره‌نوازی با توجه به اینکه کلمه‌ی reprise به اصطلاحی در موسیقی به معنای آلبوم بازخوانی‌شده اشاره دارد، ترجمه‌ی بهتری باشد.
این فیلم اولین فیلم بلند این کارگردان بوده و محصول سال ۲۰۰۶ است. فیلمنامه‌ی آن نیز به‌صورت مشترک توسط تری‌یر و اسکیل وگت نوشته شده است.
این فیلم، برنده‌ی جایزه‌ی لاله‌ی طلایی بهترین فیلم از جشنواره‌ی فیلم استانبول، برنده‌ی بهترین کارگردانی جایزه دن کیشوت، برنده‌ی جایزه‌ی دیسکاوری از جشنواره تورنتو، نامزد ٤ جایزه از جشنواره آمانداو نامزد گوی کریستال جشنواره‌ی کارلووی واری شده است.


فیلم، قصه زندگی گروهی از جوانان با تمرکز بر دو شخصیت فلیپ (با بازی Anders Danielsen Lie و اریک (با بازی Espen Klouman Høiner) است. دو دوستی که به نویسندگی علاقه دارند اما رویکردشان نسبت به این حرفه کاملاً متفاوت است. درواقع ما در این فیلم روایت موفقیت‌ها، شکست‌ها و به‌طور کلی فراز و فرودهای زندگی آنها را تماشا می‌کنیم؛ اما در نهایت نمی‌دانیم که سرنوشت اریک و فلیپ کدا‌م‌یک از چندین و چند سرنوشت محتملی که توسط راوی نامطمئنِ ابتدای فیلم به صورت تصاویر مستندگونه نقل می‌شود، خواهد بود.
فلیپ نویسنده‌ای با استعداد بسیار زیاد است اما جنون و دیوانگی‌اش مانع ممارست جدی او در کار حرفه‌ای‌اش است. نقطه مقابل او اریک است که برخلاف دوستش استعداد چندانی ندارد، اما با سخت‌کوشی در پی آن است که برای خود در ادبیات جایی باز کند.


داستان برخلاف اکثر فیلم‌های اسکاندیناویایی، با ریتم نسبتاً تندی پیش می‌رود اما در عین حال آرامش و سکوت در اکثر سکانس‌ها حکم‌فرماست. کارگردان بیشتر این ریتم را با تنوع تصاویر ایجاد کرده است تا تنوع دیالوگ‌ها.
این فیلم زندگی نسلی را به تصویر می‌کشد که از تکرار گریزان هستند اما درنهایت هم به نظر می‌رسد گاهی این تکرار، ناگزیر است.

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

فیلم «Oslo, August 31st» در سال ۲۰۱۱ ساخته شده و دومین اثر از سه‌گانه‌ی اسلوی این کارگردان است.
این فیلم در ژانر درام بوده و بازیگر اصلی آن آندرس دنیلسن لی، در نقش جوانی ظاهر شده که در یک مرکز بازپروری در حال ترک اعتیاد است. فیلم درواقع روایت روز سی‌ام و سی‌ویکم آگوست یک سالی از زندگی اوست.
این فیلم ادای احترامی است به رمان Will O’ the Wisp (1931) نوشته‌ی پیر دریو لاروشل و فیلم بلند لویی مال به‌نام The Fire Within (1963).
این فیلم برای اولین بار در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۱ به نمایش درآمد و بعد از آن در سطح بین‌المللی به موفقیت‌هایی رسید. یکی از این موفقیت‌ها، کسب جایزه‌ی بهترین فیلم و بهترین فیلمبرداری در جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم استکهلم (SIFF) است.

در جایی خواندم که این فیلم تحت تاثیر جریان دگما ۹۵ ساخته شده است. استفاده از تصاویر ساده و غیرهالیوودی، فیلمنامه‌ی سرراست و غیرپیچیده، نگاه به شهر به مثابه یک پرسوناژ مستقل، نزدیک بودن به زندگی واقعی، شخصیت‌هایی از طبقات پایین اجتماعی، استفاده‌ی بسیار کم از موسیقی و تکیه بر صداهای طبیعی محیط و… ویژگی‌هایی هستند که در این فیلم دیده می‌شود.


کارگردان در اکثر مواقع با تکنیک دوربین روی دست، تلاش می‌کند به شخصیت اصلی داستان نزدیک شود و فراز و فرودهای زندگی او را بدون کم‌وکاست به تصویر بکشد. تنها در سکانس پایانی فیلم است که انگار دوربین آرام می‌گیرد و کم‌کم از کاراکتر اصلی فاصله می‌گیرد و ما با یک‌سری تصاویر مستندگونه مواجه می‌شویم، تصاویری از شهر اما بدون حضور کاراکتر اصلی.


من فیلم را دوست داشتم، مخصوصاً بازی دنیلسن لی را که فکر می‌کنم نقطه‌قوت اصلی فیلم روی میمیک‌های صورت او تکیه کرده بود و به‌خوبی نمایانگر حالات درونی او، شکست‌ها و ناامیدی‌ها، اعتماد‌به‌نفس از دست‌رفته‌ی او و بیرون‌زدگی‌اش از جامعه بود.

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

بدترین آدم دنیا (به انگلیسی: The worst person in the world/به نروژی: Verdens verste menneske) یک فیلم درام عاشقانه با رگه‌هایی از کمدی است که در سال ۲۰۲۱ ساخته شده است و سومین اثر از سه‌گانه‌ی مذکور است. از بازیگران این فیلم می‌توان به آندرش دنیلسن لی، رناته رینسوه، هربرت نوردرام، ماریا گرازیا دی مئو، ویدار ساندم اشاره کرد.
این فیلم در ۹۴‌امین دوره‌ی جوایز اسکار، نامزد دریافت جایزه‌ی بهترین فیلمنامه‌ی اصلی و بهترین فیلم بلند بین‌المللی شد.
همچنین این فیلم در بخش رقابتی جشنواره کن ۲۰۲۱ حضور داشت و برنده جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کن شد.


این فیلم روایت سرگشتگی و استیصال انسان معاصر است، انسانی که به دنبال راهی برای رسیدن به آرامش است، از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌پرد، از وضعیت فعلی‌اش فرار می‌کند به امید رسیدن به وضعیتی که بی‌قراری‌هایش آرام بگیرند اما مسئله اینجاست که او حتی تصور دقیقی از چیزی که گمش کرده و به دنبال آن است هم ندارد، او مدام به دنبال خودِ واقعی‌اش می‌گردد و ما شاهد بلوغ تدریجی او هستیم.
این سردرگمی و نمایش زندگی پر افت‌وخیز بازیگر نقش اول این فیلم (جولیا) در ۱۴ بخش اپیزودیک به‌تصویر کشیده می‌شود.
عدم قطعیت، احساسات متزلزل، تمایلات عاشقانه‌ی ناپایدار و… مسائلی هستند که جولی در اپیزودهای مختلف با آن‌ها رو‌به‌رو می‌شود.


استفاده از فانتزی در بخش‌هایی از فیلم به کارگردان کمک کرده که بتواند بدون شعارزدگی تصاویری از آنچه که بازیگر نقش اول را آزار می‌دهد یا بیانگر ترس‌های درونی او است، ارائه بدهد. بنابراین می‌توانم بگویم فضاسازی، شخصیت‌پردازی و بازی‌ها از نقاط قوت فیلم هستند. البته قسمت‌های بسیار زیادی در فیلم وجود دارند که در کار حل نشده‌اند و از کلیت فیلم بیرون می‌زنند و مخاطب دلیلی برای گنجاندن آن سکانس‌ها در فیلم پیدا نمی‌کند. به عنوان مثال می‌توان به گریز کارگردان به جنبش mee too، اشاره کنم که مخاطب در نهایت نمی‌تواند متوجه بشود که کارگردان با جا دادن این سکانس چه هدفی را دنبال می‌کرده است؟ و اینکه اگر گنجاندن چنین مسئله‌ای صرفاً با هدف جشنواره‌پسند کردن فیلم و ترند بودن موضوع در سطح بین‌المللی نبوده است، چرا او آن را در میانه‌ی فیلم به‌صورت نیمه‌کاره رها کرد؟


نکته‌ی بعدی پایان‌بندی نه چندان جالب فیلم بود که باعث شد فیلم از آن محتوای فیلم‌های اصطلاحاً هنری اروپایی فاصله بگیرد و بیشتر شبیه فیلم‌هایی شود که کارگردان نمی‌داند چطوری باید چیزی را که ساخته و پرداخته است، به پایان برساند.

در نهایت هرچند دیدن هر سه فیلم را پیشنهاد می‌کنم اما به نظرم فیلم دوم، در مجموع فیلم قوی‌تری هم از لحاظ تکنیکی و هم محتوایی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *