ستون «فرشته‌های کاغذی»، این هفته با معرفی یک مجموعه داستان از نویسنده‌ای اسپانیایی و یک اثر تقدیر شده به‌روز است.

مینا خازنی مجموعه داستان «یک‌هزار کودن» را معرفی کرده و درباره‌ی ویژگی‌های نثر مونزو نوشته،

و عاطفه اسدی یادداشتی نوشته درباره‌ی کتاب «جانیان قصر فیروزه» که بیشتر گزارشی است حول یک اتفاق تاریخی.

کتاب «یک‌هزار کودن» نوشته‌ی کیم مونزو با ترجمه‌ی آرمان امین، در پاییز ۱۴۰۱ به صورت فایل رایگان الکترونیکی منتشر شده و در دسترس است.

مترجم در مقدمه‌ی کتاب اشاره کرده که «وقتی شروع کردم به ترجمۀ آثار مونزو، پیش خودم گفتم یا این دو کتاب باید تمام وکمال و بدون سانسور منتشر شوند یا همان بهتر که نشوند، همین شد که رفتم دنبال پیدا کردن راههایی برای انتشار بدون سانسورشان. نویسنده که تعارف نداشته، من هم سعی کردم در ترجمه تعارف نداشته باشم و امیدوارم شما هم تعارف نداشته باشید. حتما با بخشی از خودتان‌ روبرو می‌شوید، پس سخت نگیرید و لذت ببرید.»

این مترجم قبلاً کتاب دیگری از همین نویسنده با عنوان «باعث و بانی» که ترجمه‌ی کامل و بدون سانسورِ کتاب «El porqué de las cosas» است را توسط دو نشر «مهری» در لندن و «دانوب آبی» در استانبول منتشر کرده است.

جواکیم مونزو، معروف به کیم مونزو، نویسنده و روزنامه‌نگار متولد ۱۹۵۲ در بارسلونای اسپانیاست. او، علاوه بر نوشتن داستان و رمان و مقاله، مدتی هم خبرنگاری کرده و در‌حال‌حاضر هم ستون‌نویس ثابت روزنامه‌ی «La Vanguardia» است. غیر از نوشتن داستان و رمان و روزنامه‌نگاری، دیالوگ‌نویسی برای سینما و ترانه‌سرایی و طراحی هم می‌کند و به عنوان مترجم هم آثار نویسنده‌هایی مثل ترومن کاپوتی، سلینجر، همینگوی و آرتور میلر را به زبان کاتالان برگردانده است.

طعنه زدن در قالب داستان و استفاده از فرهنگ عامه از ویژگی‌های نثر مونزوست. او به‌زبان کاتالان می‌نویسد و برند‌ه‌ی جوایزی نظیر «جایزه‌ی ملی ادبیات دولت کاتالونیا» و «جایزه‌ی یک عمر دستاورد ادبی در زبان کاتالان» هم شده است.

من قبلاً از کیم مونزو، کتاب دیگری خوانده بودم به نام «زخم و نوزده داستان دیگر» که با ترجمه‌ی مشترک پژمان طهرانیان و نوشین جعفری توسط نشر نی منتشر شده بود. علاقه‌‌ام به نثر مونزو در آن کتاب باعث شد بروم دنبال ترجمه‌ی مجموعه‌ی دیگری از داستان‌هایش و باید بگویم این مجموعه را هم بسیار دوست داشتم.

«یک‌هزار کودن» شامل ۱۹ داستان است که به گفته‌ی خود مونزو، شادترین و راحت‌ترین کتابش است. طنز سیاه در دل روایت‌ها جریان دارد که از ویژگی‌های اصلی قلم این نویسنده است. در اغلب داستان‌های مونزو، راوی سوم‌شخص، درست مثل یک دوربین، شخصیت‌ها را تعقیب می‌کند و توجه ویژه‌ای به جزئیات محیط و اکت‌های کاراکترها دارد. این دوربین در اکثر مواقع به ساده‌ترین اتفاقات روایت‌ها هم بدبین است و در این رابطه، مخاطب را در برابر خودش قرار می‌دهد و او را هم به چالش می‌کشد. نگاه بدبینانه و طعنه‌آمیز‌ او به مسائل روزمره برای من نگاهی بکر و جالب بود و از این جهت، دنبال کردن این نویسنده را پیشنهاد می‌کنم.

● مینا خازنی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

جانیان قصر فیروزه: جایی بین گزارش و رمان
یا
قصه با طعم میرجلال‌الدین کزازی

بعضی کتاب‌ها هم هستند که از همان ابتدا، برای تو تمام‌شده‌اند. پایان را می‌دانی و همین‌طور ورق می‌زنی و می‌زنی و تعلیق و هیجان، کمترین چیزی است که در تو ایجاد می‌شود. می‌دانم که این خاصیت گریزناپذیر کتاب‌های براساس ماجرای واقعی است. و می‌دانم که خیلی مهارت و ظرافت نیاز است که نویسنده بتواند واقعیتی را که از پیش می‌دانی، جوری ببرد در قالب داستان که خاصیت مستند ماجرا برود به حاشیه، و تو‌ این بار به ماجرا به چشم یک داستان دارای شخصیت‌پردازی و ریتم و هیجان نگاه کنی. اما همیشه آن‌طور که می‌خواهی نمی‌شود. همه که ماریو وارگاس یوسا نیستند، اما «جانیان قصر فیروزه» در رده‌ی آثاری است که می‌کوشد ابعاد یک جنایت را تقریباً به شیوه‌ی او، کالبدشکافی کند.

کتاب «جانیان قصر فیروزه» اثر «رویا حکاکیان» هم برایم از همین دسته آثار بود. ترجمه‌ی فارسی این کتاب با نام اصلی Assassins of the Turquoise palace را «آرش جودکی» انجام داده و آموزشکده‌ی توانا آن را منتشر کرده است.

(کتاب جوایز مهمی از جمله جایزه‌ی گوگنهایم و جایزه‌ی انجمن ادبی نویسندگان امریکایی آسیایی و کلی تقدیر را برای نویسنده همراه داشته و بسیار به زبان انگلیسی مطرح شده است.)

حتی اگر خواننده‌ای بودم که اسم آشنای واقعه‌ی ترور میکونوس را هم قبل از این نشنیده بودم، باز هم همه‌جا در معرفی دو سه خطی کتاب، همه‌ی داستانش را نوشته‌اند‌. البته که لفظ اسپویل کردن شاید برای یک ماجرای واقعی معنی ندهد، اما به‌هرحال من ترجیح می‌دهم در این معرفی، اسپویل خاصی نکنم:

در سال ۱۹۹۲ در رستورانی واقع در برلین، چند نفر از رهبران و نمایندگان اصلی حزب دموکرات کردستان، ترور می‌شوند. اما پشت پرده‌ی این ترور چیست؟

کتاب روند آشکارسازی دلیل این ترور و متهمان اصلی آن را دنبال می‌کند و به شرح دادگاه‌هایی می‌پردازد که در تاریخ معاصر ایران پس از جمهوری اسلامی، اهمیت ویژه‌ای دارند.

البته شاید خلاصه‌ی من، حس خواندن یک اثر داستانی مهیج را بدهد. یک اثر پلیسی جنایی با رگه‌های معمایی در یک بستر سیاسی. اما باید بگویم جانیان قصر فیروزه با وجود آنکه خیلی تلاش کرده تمام این‌ها باشد، بیش و پیش از هر چیز، گزارشی است مفصل از یک‌ واقعه‌ی تاریخی و موشکافی اسناد و مدارک آن، و «داستان» شاید عنصری باشد که در آن به حاشیه رفته. یا در منصفانه‌ترین حالت، وزنش نسبت به بار گزارشی کتاب، خیلی کمتر است.

در زمینه‌ی داستانی کردن ماجرا، چند تلاش نسبتاً موفق وجود دارد. اولی‌اش شاید بی‌قضاوت بودن راوی و خاکستری دیدن همه‌ی شخصیت‌ها باشد. تو در جاهایی هم درباره‌ی قهرمان‌های داستان ممکن است به شک بیفتی، و هم برای قاتل‌ها دل بسوزانی. دومی‌اش هم سرک کشیدن به زندگی تک‌تک شخصیت‌هاست. از مرده و بازمانده گرفته تا همدست قتل و قاضی و دادستان.

اما

یک «اما»ی بزرگ باید در اینجا بگذارم. اما این جملات، باز هم نمی‌توانند به خواننده خیلی حس داستان خواندن بدهند. لااقل من، حس می‌کردم با انبوهی از نتایج تحقیقات نویسنده روبه‌رو شده‌ام درباره‌ی زندگی شخصی شخصیت‌ها. من یک آدم پیکربندی‌شده‌ی واقعی که بشود لمسش کنم و با او رنج بکشم و هم‌حسی کنم یا خط داستانی‌اش برایم جذاب باشد، نتوانستم در داستان پیدا کنم. توزیع نامتناسب قصه و گزارش در کتاب هم این حسم را تشدید می‌کرد. حتی جوری که کتاب با فصل «سخن پایانی» تمام می‌شود و نویسنده به شیوه‌ی کارهای تحقیقاتی، می‌آید و گزارش کار می‌دهد هم به رگه‌ی داستانی و رمان‌بودگی اثر، آسیب جدی می‌زند.

بنابراین کتاب به نظر من، گزارشی بود حرفه‌ای و مفصل با بیانی جذاب و گیرا که گاهی می‌توانست آن خشکی آشنای لحن خبرهای روزنامه و جستارهای مطبوعاتی را بشکند.

حالا فرض کنیم که اصلاً پذیرفتیم ما با یک رمان روبه‌رو نیستیم و کار یک گزارش است یا مستند نوشتاری یا هر چیز دوگانه‌ی دیگری. یکی از بزرگ‌ترین صدمه‌های وارده به این متن، ترجمه‌ی آن است. ابتدای خواندن کتاب، کاغذ و خودکار کنار دستم بود و کلمات آرکائیک عجیب و غریب به‌کاررفته را یادداشت می‌کردم. اما وقتی چند صفحه گذشت و دیدم این‌ها دوگانگی زبانی و نثری نیستند و ویژگی این متن شده‌اند، دیگر یادداشت برنداشتم.

دکتر آرش جودکی با انتخاب کلمات کهن و کمتراستفاده‌شده، متنی که خودبه‌خود دشوار است و پر شده از اسم و تاریخ و عدد و سند و… را دشوارتر کرده. سلیقه‌ی شخصی او در ترجمه ظاهراً ایجاد فرصتی برای جا انداختن استفاده از این کلمات کمتر‌شناخته‌شده است. برای من این شیوه‌ی ترجمه دقیقاً معادل کاری است که شاعرهای کلاسیک‌سرا همچنان در شعر انجام می‌دهند و به زبان قرن پنجم و حافظ و سعدی می‌نویسند. حالا درباره‌ی شعر یک استثنایی که وجود دارد این است که شاید بشود با همان زبان کهن هم یک بیت یا مصرع دوست‌داشتنی پیدا کرد، اما وقتی پای نثر به میان بیاید، این ویژگی بدجور توی ذوق می‌زند. مثل این است که بخواهی آب را بریزی توی بشقاب. نمی‌تواند نگهش دارد. شیوه‌ی ترجمه، با فضای امروزی تفنگ و دادگاه و ماشین و تلفن و… تناسب ندارد. درواقع ترجمه به‌جای اینکه تبدیل شود به یک پل برای وصل کردن خواننده به متن، تبدیل به دیواری سیمانی شده که مدام سر خواننده می‌خورد به آن و از متن دور می‌شود. چند مثال کوچک می‌زنم:

این پرونده خارخار هردوی آن‌ها شده بود

باریک‌بینی‌اش از نحو هم درمی‌گذشت

خورشی نابیوسان و کم‌یاب

برگشتنا، از کوچه‌ی باریکی گذشت

و مثال‌های فراوان دیگر که فقط با یک بار ورق زدن کتاب خودتان می‌توانید کشف کنید. درواقع آسیب ترجمه فقط به سطح انتخاب کلمه محدود نشده و در شیوه‌ی جمله‌بندی و دیالوگ‌نویسی هم اثر گذاشته است و حتی ایرادات ویرایشی اولیه‌ای مانند حشو و… هم در متن وجود دارد که پشت پرده‌ی این نثر سنگین، گم و فراموش شده‌اند.

جودکی در مصاحبه‌ای پیرامون کتاب، درباره‌ی اینکه چرا این زبان ثقیل معیار را برای دیالوگ‌ها انتخاب کرده، بیان می‌کند که تعمد داشته و در داستان، باید کاری فراتر از موبه‌مو‌ آوردن واقعیت با زبان محاوره انجام داد.

من سعی می‌کنم به این نگاه احترام بگذارم، با وجودی که هیچ‌جوره درکش نمی‌کنم.

اما چند چیز که درباره‌ی کتاب دوست داشتم، به شکل تیتروار:

• در ابتدای هر فصل، نقل‌قول جالبی از هادی خرسندی طنزپرداز ایرانی آمده است که هم به کتاب یک‌جور پوشش طنز سیاه بخشیده، و هم از لحاظ فرمی در آن کارکرد مهمی دارد.

 • در جاهایی مثل صحنه‌ی توصیف یک روز بهاری در تهران یا خورش قورمه‌سبزی، نویسنده خیلی ریز وارد جزئیاتی از جنس بو و طعم و رنگ می‌شود که با وجود آسیب جدی ترجمه، باز هم تا حد زیادی سالم مانده‌اند.

• نویسنده به قضایا نگاه بی‌قضاوت داشته. اگرچه نتوانسته مثل یوسا که بین خواننده و تروخیوی قاتل نیز هم‌حسی ایجاد می‌کرد و به درونیات مغز او نفوذ می‌کرد، قاتلین را عمیقاً به خواننده بشناساند و لااقل با تخیل درباره‌شان این تکه‌های خالی کتاب را پر کند، اما تلاشش برای خاکستری دیدن همه‌کس و همه‌چیز نقطه‌قوت کتاب است.

و در نهایت کتاب را پیشنهاد می‌کنم. چون شاید مهم‌ترین رمان فارسی‌ای باشد که به این واقعه‌ و رای بسیار مهم دادگاهش پرداخته است. حالا اسمش را بگذاریم گزارش، جستار یا تحقیق با رگه‌های داستانی یا اصلاً همان رمان… فرقی نمی‌کند. فقط با تمام نقدها و ایرادها، اثر مهمی است که خواندنش پیشنهاد می‌شود.

● عاطفه اسدی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *