ستون «فرشتههای کاغذی» بعد از مدتها با معرفی آثاری از «پل استر» و «جیمز هیلتون» بهروز است:
محبوبه عموشاهی «اختراع انزوا» را معرفی کرده که بهنوعی یک خودزندگینامهی داستانی از زندگی خود نویسنده است؛
و عاطفه اسدی کتابی لاغر و حسی به نام «خداحافظ آقای چیپس» را معرفی کرده که داستانی است در ستایش مقام معلم…
کتاب «اختراع انزوا» را «پل استر» در سال ۱۹۸۲ به زبان انگلیسی منتشر کرده که توسط «بابک تبرایی» به زبان فارسی ترجمه شده و نشر «افق» نیز آن را منتشر کرده است.
کتاب شامل دو بخش تحتعنوانهای «پرترهی مردی نامرئی» و «کتاب خاطره» است و با مرگ پدر راوی شروع میشود. شاید بتوان گفت که کتاب شرححالی است بر زندگی خود پل استر که در قالب آن به مسائل مختلفی میپردازد و ما را به خاطرات پراکندهی درون ذهنش میبرد.
در بخش اول کتاب یعنی پرترهی مردی نامرئی روای اولشخص است و در همان ابتدای این بخش از کتاب متوجه میشویم که پدر روای به نام «سم استر» بهطور کاملاً ناگهانی و بدون اینکه هیچ بیماریای داشته باشد میمیرد. بهتدریج راوی ما را به درون زندگیاش میکشاند و از میان رابطهای که با پدرش داشته است شخصیت او را با جزئیات فراوان پردازش میکند. هرچه بیشتر در این بخش از کتاب پیش میرویم حقایق بیشتری درمورد پدر راوی و شخصیت پیچیده و درونگرایش کشف میکنیم. درواقع انگار راوی با جستجو در میان خاطرات گذشتهاش از شخصیت پدر به واکاوی روانشناختی او میپردازد و بهتدریج ما را از این دریچه به درون شخصیت خودش نیز میبرد.
در بخش دوم تحتعنوان کتاب خاطره زاویهی دید روایت از اولشخص به سومشخص تغییر پیدا میکند و حالا ما همان راوی بخش اول کتاب را تحتعنوان شخصیت «A» (که در فارسی «الف» ترجمه شده) میشناسیم و سایر شخصیتهای این بخش از کتاب نیز با حروفی مثل «ب»، «سین»، «کاف» و… به ما معرفی میشوند. در این بخش کمی از آن ویژگی اتوبیوگرافی بودن کتاب دور میشویم و به اعماق درونی شخصیت الف فرو میرویم. در کتاب خاطره، راوی سومشخص به شرح خاطرات پراکندهی شخصیت الف از شخصیتهای مختلف زندگیاش و اتفاقات مختلفی که در زمانهای متفاوت برایش اتفاق افتادهاند، میپردازد. اما شرح این خاطرات انگار بهانهای میشوند که ما با احساسات، افکار و دغدغههای فکری شخصیت الف آشنا شویم. افکاری که درمورد مسائل بسیاری مثل حافظه، زبان، انزوای درونی، ابزوردیسم هستند و به تفصیل در این بخش از کتاب به آنها پرداخته شده است و احساساتی که شخصیت الف در رابطه با پدرش و همچنین پسرش دارد. اگرچه که شاید این انتخاب پل استر برای انتخاب زاویهی دید سومشخص در خدمت محتوای این بخش بوده تا مسائل مختلف را زوایای مختلف به تفصیل شرح دهد اما انگار ما را ناگزیر از شخصیت الف کمی دور میکند.
کتاب لایههای فلسفی و روانشناختی عمیقی دارد و همچنین پر از ارجاعات مختلف به فیلسوفان و هنرمندان مطرح دنیا و پر از قصهها و شعرهای مختلف از نویسندگان و شاعران شناختهشدهی جهان است.
کتاب را برای خواندن پیشنهاد میکنم.
● محبوبه عموشاهی●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
«خداحافظ آقای چیپس» یک کتاب لاغر نوشتهی «جیمز هیلتون» است که اولین بار در سال ۱۹۳۴ منتشر شده است. این اثر، باعث شهرت زیاد نویسنده شده و منبع اقتباس چند انیمیشن و فیلم سینمایی نیز بوده است. ترجمهی فارسی آن توسط «ابراهیم مکلّا» انجام شده و انتشارات «فروزانروز» آن را منتشر کرده است.
من نسخهای را خواندم که در سال ۱۳۷۷ چاپ شده بود.
معمولاً نمیتوانم تصمیم بگیرم که برای novella، عنوان «رمان کوتاه» بهتر است یا «داستان بلند»، اما بههرحال این کتاب در این ردهی بینابینی قرار میگیرد و داستان آن به زندگی یک معلم خیلی پیر و بازنشسته میپردازد که دیگر در سالهای ازکارافتادگی خود بهسر میبرد. از خلال مرور خاطرات پیرمرد، ما به سالهای جوانیاش میرسیم و میبینیم او آدمی مهربان بوده که خودش را در شغلش حل کرده و تمام زندگیاش را وقف آموزش و کار کردن در مدرسه کرده است.
کتاب همین است. در همین حد مختصر و مفید و بیماجرا. درواقع از آنجور داستانهایی است که بیشتر بر مبنای تحلیل حس و حالهای درونی یک شخصیت میچرخد. اما به نظر من، ماجرا نه موقع فلاشبک زدن خیلی به خودش زحمت عمیقتر شدن میدهد، و نه مستر چیپس را خیلی ملموس و نزدیک به ما میشناساند. البته که جنبههایی از او کاملاً حس میشود و بار حسی تلخ و غمناک وجودش و دوستداشتنی بودنش را القا میکند، اما به نظرم کافی نیست. شاید اینکه بعد از مطالعه، در جایی خواندم که هیلتون این داستان را در عرض چهار روز نوشته و بدون هیچ ادیتی، برای روزنامهی کارفرمایش فرستاده هم دارد این دیدگاه را در من بیشتر تقویت میکند.
دربارهی ترجمهی کتاب، اگر نارسا بودن معنای یکسری جملات را کنار بگذاریم، به نظرم بهخصوص در زمینهی انتخاب لحن و دایرهی کلمات (شیخالمعلمین، وقت نماز، و…) خیلی بیسلیقگی شده است. لحن در جاهایی، به لحن یک شخصیت نوجوان یا لات که در فضایی ایرانی و با زبان فارسی زندگی میکند، نزدیک میشود. نکتهی عجیبتری که به آن برخوردم، تغییر یکسری کلمات بود که به نظرم مترجم با لهجهی دلخواه خودش که به آن عادت دارد، وارد کتاب کرده و من شوکهام از ندانستن علت. مثلاً:
اگه جای تو بودم «همهشونه» میبخشیدم
«خانومتونه» خوب به یاد دارن
بره «کشکشه» بسّابه
همهی «صورتشه» اشک پوشانده بود
به نظر میآید ضمهی در معنای «را» که در زبان محاوره به شکل «واو» به کلمه میچسبد، با لهجهای خاص تغییر کرده و به «ه» تبدیل شده است. مسئلهی مهم این است که این شیوهی تغییر کلمه با این لحن از زبان شخصیتهای مختلف شنیده میشود نه فقط یکی. و بنابراین نمیتوان گفت که تلاش برای لحنسازی بوده و ضعف به نظرم مستقیماً متوجه مترجم است.
اما فراتر از همهچیز، کتاب در ستایش مقام و جایگاه معلم است. و همین است که باعث میشود در صحنههای پایانی، مخاطبی که حتی تا آن لحظه هم مستر چیپس و اتاقش و چایهای چندطعمش و ردایش و… را دوست نداشته هم چشمهایش خیس اشک بشوند.
چند تا از جملاتی که در کتاب دوست داشتم و با وجود ترجمهی گاهی سخت و عجیبش، به دلم نشست را در ادامه میآورم:
«من هزارها قیافه در حافظه دارم؛ قیافههای شاگردام. اگه سالهای بعد به دیدنم بیاین -که امیدوارم بیاین- سعی میکنم قیافههای قدیمیتر شما رو به یاد بیارم، اما احتمال داره که نتونم. و اونوقت یه روز منو در جایی میبینین و من دیگه شما رو به جا نمیارم و شما توو دلتون میگین پیرمرد منو به جا نمیاره! ولی نه، حتماً به یادتون میارم، اما به قیافهی امروزتون. نکته اینجاس. در یاد و حافظهی من، شما هرگز بزرگ نمیشین؛ هرگز.»
«غالب اوقات در این حیرت بود که این بچهها اکنون کجا هستند؟ آن رشتههای جدا از هم که روزگاری همهشان را بههم پیوسته بود، اکنون تا چه حد از هم گسسته و تا چه حد پراکندهاند؛ کدامشان بریدهاند و کدامشان در دیگران تنیدهاند تا طرحی نو در اندازند؟»
«اگه تقدیر این باشه که به همین زودی تکهپاره بشیم، چه بهتر که جنازهمونو در حالی پیدا کنن که سرگرم کار واقعاً مفیدی هستیم. کسی داوطلب هس که چند تا فعل صرف کنه؟»
باتوجهبه سوژه و همچنین نقاشیهایی که داخل کتاب مرتبط با نوشتهها کار شده و بیش از جنبهی هنری، یک حالت رئالیستی و ساده دارند و گویی با هدف جذابتر کردن داستان پاورقی روزنامهای رسم شدهاند، به نظرم کتاب بیشتر میتواند برای گروه سنی نوجوانان مناسب باشد، و یا کودکان در آستانهی ورود به نوجوانی که از ادبیات چیزهایی بیشتر از سنشان میخواهند.
با این حال کتاب را برای یک بار خواندن بدون انتظار بالا، پیشنهاد میکنم.
● عاطفه اسدی ●