سرزمین عجایب است اینجا
روزانه
ایدئولوژی با ریشه‌ی سوزن
در خاک کودکان کاشته
و شبانه
شمشیرِ آغشته به تعصب برداشت می‌شود

عزیزم
تویی که این شعر را می‌خوانی
اطلاع‌رسانی کن
از این پس
آرام گام بردار
چرا که خاک این اقلیم
گورستانِ تن‌های پاک و مقدس است
برای همین
هر شانه‌ی این فرشِ طرح گربه!
سرخ است

هیس…
می‌شنوی؟!
پشتِ درِ هر خانه‌ای
زنی دارد سلاخی می‌شود
می‌پرسی به چه جرمی؟
زن بودن؟!
و تاریخ
از آغازیدن خون‌بار خود
دستش به جنایت علیه زنان آلوده بود

و چه چیزی سهمگین‌تر از این است
که انسان باشی
اما مانند شبح زندگی کنی
و
امنیت و آزادی
تنها
کلماتی باشند که
مانند فامیلِ دوری
فقط اسمی از آن شنیده باشی و بس
و حافظه‌ات
محروم بماند از جستجوی معنای آن

کسی چه می‌داند
یک زن
که فقط می‌خواهد زن باشد
بدونِ تحریف و تعریف و پارادایمی
در آن لحظه که قرار است
به دست هیولا پرپر می‌شود
دقیقاً
به چه می‌اندیشد؟

تو تنها نیستی
من به تو می‌اندیشم عزیزم
در اتیوپی یا در پستوی دخمه‌های آمریکای جنوبی
در خوزستانِ غمگینِ من
یا در هراتِ محبوس در چنگالِ هادث
حتی
در سوگوارانه‌ترین حالت ممکن زن بودن
در دورترین نقطه‌ی از یاد رفته‌ی انسانیت
زیر سهمگین‌ترین پوتین‌های دیکتاتوری
زیرِ بارشِ چرک‌های سنت
من به تو می‌اندیشم

و چه کسی می‌داند
بوی خوش یک زن
دلیل گردش طبیعت است

و شاید
بیگ‌بنگ و ابتدای هستی
چارلز داروین و تمام فیلسوفان طبیعی پیش از میلاد تاکنون
پیشکشی بوده برای این خدای زمینی

بگذار سوالی بپرسم؟
فرق تو با کفتار چیست؟
می‌دانستی
کرکس‌ها هم وجدان دارند
ابتدا می‌گذارند شکارشان بمیرد و بعداً…
یعنی می‌خواهی به چرک و فضولات مغزی خود
افتخار کنی ملعون؟

تو ماشین نیستی
تو حیوان نیستی
تو مقدس نیستی
تو مرکز ثقل جهان نیستی
تو انسانی
و انسان بودن یعنی انسان بودن
بدونِ هیچ پسوند و پیشوندی

آیینه‌ای رو‌به‌روی خودت بگذار
ببین
می‌توانی درنگِ عذابی را که
زن‌ها متحمل شده‌اند متصور شوی؟
عذابِ رویارویی با خون‌آشامانی چون تو
در سرگذشتِ نکبت‌بار مردسالاری را

کدام ورد را اشتباه خوانده‌ایم؟
چه جادویی را نوشیده‌ایم؟
چه گناهی مرتکب شده‌ایم؟
که اکنون
تمامِ افسانه‌های شومِ تاریخ
ما را چون صحنه‌ی تئاتر به بازی گرفته‌اند؟

انسان تراژدی است
نام او
تولدش
تنهایی‌اش و به نظر در واپسین دم…

قاتل
تنها کسی نیست که وجود آدم را چون شعله‌ی شمع
خاموش می‌کند
و تماشاگر او نیز
نانی خونین که با هم در حال مزه‌اش هستند
نشانه‌ی حقارتشان است

جانِ من است جانِ تو
تو
من هستی
که هستی تو یعنی زندگی من

سخت است دوزخ زندگی اکنون
ارواح مظلوم همین جا هستند و سخت است
سخت است
و سخت است
مانند گذشته راه رفتن
خوابیدن
اندیشیدن و…
در حضورِ شهیدانِ ناکامِ دنیای وحشت
وقتی
به نظاره نشسته‌اند
بر مین رفتن هر روزِ ما را
در مقابله با جگرخراشانِ سفاک
که هر روز چون پرومته
دل و روده‌هایمان را برای زنده بودن
می‌درند و ما
بیشتر از قبل
به
سوی
سقوط
سقوط
سقوط رهسپاریم…

سجاد نیرومند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *