نحسی‌ام را به آسمان دادند
با طلسم و ستاره‌چینی‌ها
من شبیه تبرکی بودم
مفت چنگ فرازمینی‌ها

نعش من را به کهکشان دادند!

تف شدم توی نطفه‌ای تاریک
وسط ظهر تیرماهی که
ماه هفتم، به حکم حبس ابد
مجرمم توی دادگاهی که:

فحش مادر به دختران دادند

ننگ بودم، نماندنی بودم
پای چپ را همیشه لنگیدم
توی دنیا برای آزادی
زندگی را همیشه جنگیدم

حق من را به این و آن دادند!

دور باطل که می‌زدم خود را
قصه‌ام گنبد کبود نداشت
هر کسی بود، هیچ کس هم بود
در مسیرم خدا وجود نداشت

توی گوشم چرا اذان دادند؟!

هر چه دنیا سیاه بود و سفید
خواب‌هایم همیشه رنگی بود
بین جدیت عدم و… عدم!
زندگی شوخی قشنگی بود

عمر یعنی: «به ما زمان دادند!»

هر چه قد می‌کشیدم آخر سر
باوری بی/ وِ روی دوشم بود:
(این جهان با تمام زیبایی
اعتبارش برای من کم بود)

کفر بود و مرا امان دادند

جای بالم همیشه خونی بود
تا که پرواز از سرم نپرد
آسمان، شب به خوابم آمد تا
مرگ من را به کهکشان ببرد

شانه‌ام را تکان تکان دادند↓

[اسمع؛ افهم فلانی بنتِ فلان:]
چشم‌هایی که گریه می‌کردند
صف به صف هم فرشتگانی که
نعش من را به خانه آوردند

غسل تعمید و آب و نان دادند

ناز شست فرازمینی‌ها
وقت مستی شراب‌شان بودم
با دهان‌ها تبرکم کردند
قرص‌های نخواب‌شان بودم

سهم من را دو استکان دادند…

اکرم حسینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *