از بچگی تو گوشمون خوندن
باید خدا بالای سر باشه
از بچگیمون هی دعا کردیم
تا زندگیمون بیخطر باشه
هر وقت که کاری گره خوردش
گفتیم که تقدیر و قسمت بود
هی نذر پشت نذرِ بعدی… نه!
این زندگی عین حماقت بود
آدم نبوديم آدمى اين نيست
انسانيت توو خونِمون يخ زد
از اول اين قصه بد بوديم
تا آخر اين قصه بازم بد
همسایهمون توو گشنگی مرد و
پولا رو جم(ع) کردیم و حج رفتیم
ما لای این افکار پوسیدیم
ما سالهایِ ساله کج رفتیم
شکی ندارم زندگی این نیست
شکی ندارم خوابمون برده
این روزها احوالمون خوش نیست
این روزها شاید خدا…
هی کفر میگم، کفر میگم چون
دنیای ما از درد لبریزه
حتی اگه بالا کسی باشه
تنها نشسته، اشک میریزه
مهدی توفیقینعیم