خندهام هی پناه میگیرد
پشتِ غم… زیرِ یک نقاب… گریم
باید از شب به روز برگردم
چند وقتیست خاطراتِ قدیم↓
باز کردند راهشان را در
بینِ بیخوابی عذابآور
وقتِ همخوابیِ دو عقربه است
نیمهشبهای بیپدرمادر!
نیمهشبهای خوبِ قاتلِ من
هر چه کشتند من نمیمردم
بعدِ این بیت هم نخواهم مرد
به همین شعرها قسم خوردم
به همین شعرها قسم خوردم
که تو را از سرم جواب کنم
آینه را نشاندهام باید…
با خودم تسویهحساب کنم
جنگ و دعوا سرِ دو معشوقهست
وقتِ ناخن فشردنم در مشت
نیمهشبها سکوت میخواهم
کاش باران ترانه را میکشت
باز باران گرفته افکارم
در سرم حسرتِ فرافکنیست
تازگیها سکوت و تنهایی
جزوِ غمهای دوستداشتنیست
روبهرویم کسی شبیهِ خودم
خسته از برگههای یک تقویم
باز با من به کوچه برگشت و…
با دو باران ترانه را کشتیم
رضا شهراد
چهقدر بند دوم خوبه! درود بر شما???