نطفه‌ات را بریز در تن خاک
شاید از داغ، داغ برخیزد
باغِ من ریشه‌های بی‌جانت
شاید از ریشه، باغ برخیزد

تب لاجرعه‌های ایمانم
خلاء کفر و شوق انسانم
کاش از تکه‌های بی‌جانم
پیک شرب مدام برخیزد

روح قابیل و موج عصیانم
زیر چاقوی خود مسلمانم
باید از شرحه‌شرحه ایمانم
رنج این انتقام برخیزد

مثل آوارِ آخرین انسان
روی سگ پاچه‌ی بنی‌حیوان
روح جر خورده روی هر شریان
باید از این درام برخیزد

مثل خوابی که کال چیده شد و
مثل ماهی که آب دیده شد و
مثل عشقی که لب گزیده شد و
باید از این جذام برخیزد

می‌شود این بهار باران‌تر؟
می‌شود انتظار آسان‌تر؟
می‌شود زنده بود و بی‌جان‌تر
باید این فکر خام برخیزد

مثل ماهی قباشکافیده
مثل کوهی به پشت خوابیده
مرغ پربسته‌ی قفس‌دیده
باید از فکر دام برخیزد

اعظم براتی

2 نظرات در حال حاضر

  1. سلام ❤?
    خیلی خیلی شعر جالب و قشنگی بود معلم عزیزم ❤?

  2. سلام ❤?
    خیلی خیلی شعر جالب و قشنگی بود معلم عزیزم ?????

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *