اونقده از تو و خودم دورم
که تو این غربت جهان حتی
گوشیمم چهرهمو نمیشناسه
حافظهم پر شده به حدی که
رمز لپتاپمو یادم میره
هیچی تو مغز من نمیماسه
خیلی چیزا توو خیلی از جاها
باعث مرگ آدما میشن
ولی آدم ندیده میگیره
خیلی وقتا توو روزمرّگی و
توو شلوغی آدم حواسش نیست
که داره توو لجن فرو میره
من تو را دوست داشت… آلزایمر
تو به من هر دقیقه… آلزایمر
گل روی مزار و… یادم هست
به تو گفتم چقدر… آلزایمر
تو ترانهم نوشتم… آلزایمر
ولی بعضی چیزا رو… یادم هست
که چطو(ر) بیهوا دوسِت داشتم
که خودم نیستم و نمیدونم
کی داره این خیالو میسازه؟
واسه چی تا یه باد تند بیاد
بوی عطر تو رو بخواد ببره
تو خونه هرچی پنجرهس بازه
تو خودت خنجرو فرو کردی
پس چرا من تقاص پس میدم
یه دقیقه کُلاتو قاضی کن
همهچی جوره و خیالت تخت
برو کز کن یه گوشه و بعدش
نقش قربانیا رو بازی کن
تو حواست به زندگیت باشه
نه به اینجور، جون سپردن من
ضجههامو به خاطرت نسپار
قاتلم قاتلای خوب قدیم
تو جنم داشتی زود میرفتی
دستتو از گلوی من بردار
خیلی چیزا توو خیلی از جاها
آدمو از توو جادهی عمرش
میکشونه به کوچهای بنبست
من آخه هیچچیو نمیدونم
من آخه هیچچیو نمیفهمم
ولی خیلی چیزا رو یادم هست
میلاد منظورالحجه