زرّافهی درازتر از گردن
هربار مثل گاو سرش پایین
سیمرغ چاق زیر دوتا گنجشک
«گافی» بزرگ بود و پرش پایین
معشوقهی محجّبهی محجوب
تنبان سفتبستهترش پایین
دنیا توالتیست به حرف مفت
که گندهگوزها کمرش پایین
ما گریه کردایم پس از گریه
ما غصه خوردهایم پس از مشروب
ما ریختیم توی خیابانها
خاشاک بود و فرصت رفت و روب
جنگیدهایم با شکم خالی
ای خوشههای گندم و خرمنکوب!
ببریم زیر یک بز نر… خوشحال
شیریم پیش مادهی سگ، مغلوب
ما نطفههای «قِرکمری» هستیم
از یک رحِم به یک رحِمی دیگر
سوراخ عشق بود و دلِ تنگم
فرمود: دوستان کِرمی دیگر
خانه به دوش بودن ما حتمیست
از پشت سفت تا شکمی دیگر
من مُردم و ادامهی تو حتمیست
در چشمهای منتقمی دیگر
ما گاوهای «روز مبادا»ییم
سلاّخخانه بود و درِ بازش
بار امانتیم به دوش یک
افغانی نحیف؛ “نیندازش”!
جوجهقناریایم، که یک گربه
تعلیم داده است به آوازش
پایین شهرِ گوشتِ هم خورده
بالای شهرِ مردم سگ بازش
حمام رفت نیمهی شب «معشوق»
تا خشک کرد، گفت: «کثافتها»!
معشوقهی محجبهی من کو؟!
فُحشید با تمامی آلتها
تلویزیون که خیره شده از من
و بچهام که گیجِ پت و متها؟!
«ما را به هیچ داده و خرسندیم»
ای پیکِ آخرِ به سلامتها!
دریای ایستادهام از گریه
قائم به ذات بودهام از امواج
غاریست در درون منِ تاریک
با یک دهان باز به هاج و واج
پیغمبریست در من مُزمّل
با جبرئیل گم شده در معراج
از فقر و عشق قسمت من این بود:
قلبی کنار كلیهی در حرّاج
دیوان حافظم که مرا خواندهست
یک دختری به دوستپسرهایش
یا اژدهای هفتسری هستم
دلکنده از تمامی سرهایش
مچبند سبز جنگل خشکم که
افتاده است پای تبرهایش
مستاجران خانهی فحشایم
که هر کلید خورده به درهایش
زرّافهی درازتر از گردن
بر شیرهای دور و برش خیره
کبریت زد به خستگیاش در دود
با سیخ رفت در شکم «شیره»
بند دل من است و ته موهاش
قلب مرا نبست سرِ گیره
خفاش غار ساکت و تاریکم
چسبیدهام به زندگی تیره
شهرام میرزایی
ببریم زیر یک بز نر… خوشحال
شیریم پیش مادهی سگ، مغلوب
ایراد عروضی دارد
خیر، مشکلی ندارد. مانند باقی بیتها، وزن این بیت هم “مستفعلن مفاعلُ مفعولن” است.