اعجاز خسته میشود از عجزم
از دستهای بسته و سیمانی
در من هنوز کورهْ اُجاقی هست
تبخالهای یک تبِ طولانی
یعنی هنوز شعلهورم، زخمم
با من بسوز برّهی قربانی
سلّاخ، دست بُرده گلوها را
وقتی که نای معجزه دیگر نیست
فریاد را زدیم و کسی نشنید
با اینکه گوشهگوشه جهان کَر نیست
از من بگیر لب به لبم «إقرأ»
این جیغ را که هیچکس از بَر نیست
وقتی که برّههای جهان خوابند
باید کجای خواب نگهدارم↓
ماشینِ انفجاریِ گیجم را؟
معکوس، در شمارشِ خودکارم
باید که تکّهتکّه بیفتند از
این چشمهای زخمی و بیزارم
با کاسهای که پُر شده از صبرم
سر کردهام، گذشتهام از طاقت
از من نگیر وقتِ جهانم را
از انهدام، رأسِ فلان ساعت
از عقدههام، یکتنه میزاید
روزی هزار من، دوقلو وحشت
با من هزار برّهی قربانیست
«إقرأ» که عصرِ معجزهها دور است:
– «تبّت یدا اَبی لَهَبٍ وَ تَب»
انگشتهام، ارّه و ساطور است
در روزگارِ دوزخیِ* تنها
محمود با اَیازیِ ما جور است
«این قصّه، قصّه نیست، جنون ماست»**
تا پابرهنههایِ جهان لُختند
دنیا، همیشه دلهره میپوشد
بگذار داخلش سرِ سگ باشد
دیگِ جهان برام نمیجوشد
سارا سلماسی
* روزگار دوزخی آقای ایاز، رمانی از رضا براهنی (محمود و ایاز شخصیّتهای رمان هستند.)
** سید مهدی موسوی